2777
2789

بچه ها ما اول زندگی مون مستاجر بودیم بعد یه خونه دو طبقه پیدا کردیم که طبقه بالاش که ماهستیم یه کم کوچیکه ولی با این وجود همسرم گفت که از مستاجری بهتره پدرشوهرم پولش کفاف نمی‌داد ما پول دادیم(بدون اینکه دو دونگ شو به نام مون بزنن) حتی همین خونه ای که توش هستیم و قشنگ تعمیر کردیم حالا یه سری مشکلات داریم همسرم میگه نمیخوام اینجا بمونم کوچیکه پولمون نمیرسه خونه بزرگ بخریم و اینام نه پول مارو میدن یعنی ندارن که بدن حالا پدرشوهرم میگه می‌فروشیم میریم یه جا دیگه که پسرم جاش راحت باشه جون من ندارم که پولشو پس بدم مادرشوهرم راضی نمیشه از این خونه بریم میگه محله شو دوس دارم همسرم میگه بیخیال چرا بخاطر ما اذیت بشن وقتی نمی‌خوان خونه شونو عوض کنن اینجا راحتن ما میریم مستاجری ولی من راضی نیستم از حقم نمیگذرم من واسه اینجا خرج کردم طلا فروختم بدون اینکه به اسممون باشه پول دادیم وام گرفتیم چرا شوهرم انقد بی درکه 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آدم دلش میخواد این‌مادر شوهرارو بگیره تا میتونه کتک بزنه چقدر بی درک و از خود راضی

دلم برا پدرشوهرم میسوزه مونده این وسط بیچاره نداره که بده میگه می‌فروشیم میریم یه جا که شمام راحت باشید ولی این عفریته نمیزاره

چون خیلی پرو و پرتوقع ن نمیدونی چقد شوهرم براشون خرج میکنه ما انگار پدرومادر اوناییم

کاش حداقل طلا نمیفروختی

مرد از قِبَلِ حادثه راهی بگشاید/ نامرد به خویش و دگران عرصه کند تنگ/ ای غم چه فسونی تو که چون تیغ کنی تیز/ مرد از تو خورَد صیقل و نامرد زند زنگ
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792