بچم سقط شده بود تو بیست هفته
اومدن ملاقاتم خونه بابام بعد اولیش اینکه بچه ی دخترشو آورده بود ک چهل روزش بود همش میداد بغل شوهرم
دوم اینکه گفت شوهرت تو راه میگفت زنم چهل کیلو بود بعد سقط دیگه هیچی ازش نمونده ما آنقدر خندیدیم بخاطر حرفش😐
آخه زنیکه درد روحی و جسمی من کجاش خنده داره