کاش در دنیای ما چیزی به نام غم نبود
درد دوری و عذاب و این همه مـاتم نبود
هر زمان رد میشدیم از کوچههای خاطرات
حسرت و درد فراوان در دل آدم نبود
عشق میشد در میان سینـهها فرمانروا
بیوفایی و دو رنگیها در این عالم نبود
زخم و مرهم هر دو در دنیا به یک اندازه بود
اشکهای بیشمار و خندههای کم نبود
دلشکستن در زمانه این همه رونق نداشت
زخمهای سینهها از جانـب همدم نبود
پر شده از ظالم و ظلم و ستم، سنگ صبور
این جهانی را که دیدی آنچنان خرم نبود!