مدت ها بود که از خونه بیرون نیومده بودم و گرمای هوا برای غیر تحمل بود.
ده دقیقه تا تعطیلی فروشگاه فرصت داشتم و اتوبوس هم تصمیم جدی گرفته بود که راه من رو دور تر کنه.
نمیدونم چطوری ولی با هر زوری که بود راه 15 دقیقه ای رو کمتر از 5 دقیقه کردمو خودمو رسوندم.
یه کتابفروشی 12 متری با یه فروشنده میانسالِ آذری زبون که شیش ساله، خورِه یِ کتاب های مغازه اش رو میشناسه...
عنوان ابوالعباس رو که دیدم، از بین قفسه ها بیرون کشیدمشو مترجمش رو نگاه کردم . ورق های تراول رو که روی پیشخوان گذاشتم ، خنده ی صدا دارش به گوشم رسید.
+ تازگیا کم پیدا شدی، یه جلد یه جلد هم خرید میکنی ، از کارت پر پولو دانش اموزای کنکوریت هم که خبری نیست! ورشکسته شدی؟
_ تازه این یکی هم برای خودم نیست ، برای کسی میخرم. دارم کارای مهاجرتمو میکنم؛ در آن واحد، هم پول نیازمو هم وقت نیاز. حالا به ورشکسته ها تخفیف هم میدین؟
+ پس توهم داری میری!
_منم دارم میرم.
+پس کتاب قطورامو باید بدم برن؛ غیر تو کسی ازشون سراغ نمی گیره!
صدای زنگ کوچیک بالای در که به گوشم رسید ، سرم رو به زیر انداختم.
* کتاب سیر تا پیاز جامع دهم تجربی دارین؟
+ دبیرستان جامع نداره ،هر درسی یه کتابه. فقط گام به گام جامع داره.
* چقده؟
+350
*چه خبره؟؟؟؟
+ دست دوهم دارم. 170 تومن
* ارزونتر میخوام ، هر چی بود فرق نداره.
+ از کنکوره 96 دارم ، 130 تومن
*خوبه ، همونو بده