پسره مهندس شرکت نفت بود که کم کم ۶۰تامیگرف
خانوادشم خوب بود ولی پسره مستاجر بودش
رفتیم خون ازمایش بعدش خرید نامزدی
برای خرید طلا من یه انگشتر۶گرمی میخاستم دیدم پسره ایرادمیگرف از سلیقه ام اون یه انگشتر۲گرمی میخاست
منم که فهمیده بودم ادم خسیس هس
خانوادش مادر و پدرشم دخالت میکردن که این خوبه و اون خوبه
من گوش نمیدادم
تااینکه یه انگشتر ۳گرمی میخاستم بردار که پسره یه ۲گرمی نشونم میداد و دوست داش اونو بخرم
منم گفدم اشکال نداره
این ازاین همه دخالت و خساست
اومدیم خونه پشیمون شدم
ولی فعلا بهشون نگفدیم چون پسره رف سرکارش
و انقدددکارشو دوس داره که نمیتونه یک روز مرخصی بگیره فقد پتجشنبه و جمها. میاد
الان واقعا ناراحتم که شانشم چرااینجوره یک درصد فکر نمیکردم دراین حد خسیس باشن
پسره میگع این همه کارا برای توعه
جوابشو ندادم چوت بجز چادر و حلقه چیزی نخریدیم