2777
2789
عنوان

نامه ای به تو

| مشاهده متن کامل بحث + 2834 بازدید | 58 پست

دلم خیلی گرفته. زندگی با ما خوب تا نکرد. 

یقه هیچکسی رو هم نمیتونیم بچسبیم. 

شکایت این زندگی رو فقط باید پیش خدا برد که اونم انگار مارو فراموش کرده و جای دیگه مشغوله.

خدایا شکرت. 

کاش همچنان بدحال می بودم تو تب و تاب عشق از دست رفته ام. ولی اینطور به همه چیز بی تفاوت نه...

حتی دیگه نمیدونم دلم برات تنگ شده یا نه. ولی چشمام بازم پر از اشک شد از تو که نوشتم...

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

سلام جانانم.

همیشه از بدحالی و شوریدگی ام برات نوشتم. امشب میخوام از حال خوبم بهت بگم. تو که رفتی من موندم و تنهایی با یه بغل خاطرات خوب. با یه تصویر قشنگ از چشمات که همیشه میخواست یه چیزی بگه و آخرم نگفت. دیدم اگر بخوام بشینم میتونم تا همیشه با حال بدم به لحظات خوب فکرکنم. از جام پا شدم و بازم تنهایی ایستادم. خیلی عقب مونده بودم. رانندگی یاد گرفتم، رفتم کلاس فرانسه، الانم دوره ای که اینهمه مدت میخواستم شرکت کنم و نمیشد رو دارم میگذرونم. استاد انقد سختگیره که همه فکرو ذکرم شده انجام به موقع تکالیف. مثل همیشه میخوام پرفکت باشم. نتیجه فشرده درس خوندن و کار کردن میشه تعریف و رضایت استاد و دررفتن خستگیا و یه حال نسبتا خوب.گاهی برای لحظات کوتاه تو فشار درس و کار و زندگی و مشکلاتش از یادم میری ولی کوتاه... حتی تو خوش حالی ام به یادتم. کاش همدیگرو می داشتیم. اینکه خواسته زیادی نبود پس چرا نشد؟! خدارو شکر که موفق ام. دلم میخواست آخر پروژه ی عشقی ام که انقد براش زحمت کشیدم موفق میشدم و به مقصود میرسیدم. یعنی هنوز وقت هست؟ ... کجاایی تو؟

یکروز می آید که من دیگر دچارت نیستم

از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم...


فکر کنم اونروز رسیده.🥺خیلی خیلی صبر کردم، خیلی خیلی از خدا خواستمت. نشد که بشه. راضی ام به خواست خدا.

ولی میدونم از این به بعد دیگه تنهایی خودخواسته پیش میاد برام‌. تصور هرکس دیگه ای هم غیر تو حالمو بهم‌میزنه. حالا که تو نیستی، دیگه حال و حوصله کس دیگه ای هم نیست.

دیگه منتظرت نیستم. از صبر هم نابود شدم. ولی اینکه دچارتم یا نه رو نمیدونم. اینو میدونم که بازم چشمام موقع از تو نوشتن خیس شد.

فال گرفتم، اومد: دوری و بی خبر ماندن از کسی شما را عذاب میدهد. این دوری به زودی تمام میشود. (فال ۸ بهمن)

به بخش دومش دل خوش نیستم ولی قسمت اولش درسته، بی خبر موندن از تو و حال و روزت دنیامو گرفته. اگر بفهمم خوشبختی ، حالم خوب میشه و برای همیشه ازت عبور میکنم...


۱۷ بهمن ۱۴۰۳


پارسال همین روز بود. به یه جلسه ترجمه حضوری دعوت شده بودم و خیلی استرس داشتم. بهت پیام دادم و گفتم. تشویقم کردی که برم. اونروز نمیدونستم چه نتیجه ای داره. از اینکه به حرفت گوش دادم و قبول کرده بودم‌عصبانی بودم. از اینکه خودمو گذاشتم تو شرایط سخت. 

ولی امروز میدونم که موفقیت پیش رو بخاطر راهنمایی و دلگرمی ای بود که تو اونروز صبح بهم دادی و منو راهی کردی.

وقتی برگشتم بهت پیام دادم و داستان و با فرستادن عکس دسته جمعی برات تعریف کردم. دیگه جوابی نیومد... 

و ده روز بعدش در کمال ناباوری پیام دادی و گفتی ...


جلسه ترجمه با چینی ها نمیدونم چرا شد خداحافظی تو از من. چی شد که اینطور شد...

پیام فان ات رو مینویسم که یادم بمونه چه دوست خوبی بودی برام محسن.


استرس نداشته باش
ایشالله میری ترجمه میکنی  و همه چیز خوب پیش میره
فقط من یکم نگران روابط ایران با چین هستم
بعد از ترجمه شما چه اتفاقی قرار بیفته
اگه چین هم ما رو تحریم کنه دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم …😉

خیلی ازت دلگیرم ولی دلم برات به اندازه ی تمام دنیا تنگ شده. اصلا میدونی تمام دنیا چقدره؟ دلتنگی چطور میدونی چطور میشه اندازه ی همه دنیا دلتنگ کسی شد؟ میدونی چطوری میشه یه آهنگ بی کلام گوش بدی و یهو پرت بشی به روزای خوبی که نفهمیدی چطور از دستت دراومدن؟

اصلا نفهمیدم چی شد، چه کردم که تو اومدی و چه کردم که رفتی.؟ فقط میدونم زندگیم زیر و رو شد از بعد رفتنت. خدا کمک کرد خودمو جمع کردم، کسی نفهمید چی شد، ولی خودم به تمامی از دست رفتم. به معنی واقعی از دست رفته ام الان.

یه جوری رفتی که چشمم به دنبالت موند. بی گناه این بلا سرم اومد. هنوز چشمام موقع از تو نوشتن پر از اشکه...

این تعلیق و رو هوا موندن تاوان کدوم گناهه که نمیدونم خدایا...


۷ اردیبهشت ۱۴۰۴


هنوز وقتی لحظاتی ، فقط لحظاتی از ۲۴ ساعت شبانه روز به یادم میای، چشمام پر از اشک میشه و باید مراقب باشم کسی نبیندم. باورت میشه؟ هنوز...

رهایی خیلی خوبه، سبک شدم، دیگه تو تب و تاب رسیدن بهت نیستم. خیلی وقته رها کردم و رها شدم‌ . واقعا دیگه تو فکرم نیستی. دیگه تو آرزوی رسیدن بهت نیستم. دوست دارم یکبار ورق برگرده تا ببینم خواسته شدن چطوریه؟ اونم از طرف تو. نه هیچکس دیگه ای. ولی سپردمت به خدا. 

فقط گاهی، لحظات خیلی کوتاهی از شبا قبل خوابیدن، بهت فکر میکنم و آرزو میکنم کاش یکبار خدا یه فرصت بهمون میداد. فقط یکبار دیگه.

چقدر میتونستی خوشبخت و شاد باشی. من هنوز بعد گذشت ۷ سال دوستت دارم. 

چقدر میتونستم خوشبخت و شاد باشم. تنها کسی بودی که تو این ۳۵ سال قبولت کرده بودم.

اینم ۳ نقطه ی آخر جمله ها به یاد تو...


سلام جانان جان. دلم برات تنگ شده.

همون حرف همیشگی.

تو هنوز از یاد و قلبم بیرون نرفتی. چرا؟ نمیدونم.

شاید داریم امتحان میشیم. من که شکست خوردم تو امتحان خدا، مدتیه باهاش سرسنگینم. 

بگذریم...

روزگار سخت شده ولی توهمین سختیا هم تو هستی، یعنی یادت هست. محسن بگو در چه حالی. این بی خبری محض از تو داره به جنونم میرسونه. 

تو تک تک لحظاتم حضور داری. بی اراده، یکهو و بی اختیار یه حرف یا لبخندت منو پرت میکنه به گذشته های خوش. 

من از خدا ممنونم که هنوز ازت کنده نشدم. خیلی روزگار سختی رو میگذرونم ولی اینکه هنوز تو قلبم جا داری، دلخوشیمه. 

دلم برات تنگ شده دوست مهربونم. دوست باارزشم. تا حالا هیچکسو اندازه تو دوست نداشتم تو دوستی ها. تو رفیقمی. کاش کنار هم بودیم محسن. حالم خوب میشد...

۵ خرداد ۱۴۰۴

از تو مینویسم. گلوم پر از بغضه و چشام پر اشک...

گفته بودم که اگر نباشی دنیام از دست میره، خودم از بین میرم، زندگیم نابود میشه. 

از بین رفتن که فقط مردن جسم نیست. روح که بمیره می بینی از دست رفتی. بی صدا و بدون علائم.

منم از دست رفته ام. خودمو یه روز یه جا تو جریان زندگی جا گذاشتم و هرچی سعی کردم برگردم و برش دارم و برش گردونم به جای اولش نشد که نشد. 

کاش ازت کنده میشدم و میرفتم سراغ زندگیم. ولی هنوز گاهی خیلی دلتنگت میشم و بهت فکر میکنم. 

خیلی وقته دیگه از خدا نخواستمت. دیگه نمیخوامت. چون دیگه دلی نمونده، حسی نمونده، صبری هم نمونده. 

از روزگار و خدا و تو و هیچکس هم گله ندارم دیگه. یه بی حسی مفرط بهم دست داده و خنثی ام در برابر همه چیز و همه کس. چشمم دیگه کسی رو نمی بینه و منتظر نیست. از خدا هم دیگه نمیخوام از این حال درم بیاره و کمکم کنه. خیلی خیلی ازش خواستم ولی نگاهم نکرد. 

همین شد که از دست رفتم. هنوزم که از تو می نویسم از چشمام اشک سرازیر میشه. تو حسرت زندگیم شدی. میون همه ی حسرتها تو بزرگترین و برجسته ترینی. قبلیا رو تو گذر زندگی فراموش کردم ولی تو نشد که بری. 

روزام خیلی سخت میگذره. اگر بودی همه سختیارو کنارت تحمل میکردم و دم نمیزدم. من که چیززیادی از خدا نخواستم فقط حقمو خواستم. یک عمر پاک زندگی کردم که یه جا که میخوام دستمو بگیره ولی درست لبه پرتگاه دستمو ول کرد و خوردم زمین. پا شدم ولی زخمی. زخمی که مدتهاااااست ازش گذشته ، پوسته پوسته شده ولی خوب نشده. جاشم تا ابد می مونه. اخه من خیلی بد زخمم. دلمم جنبه نداشت. یه جا ، یه روز رفت پی یکی، و هرچی گفتم برگرد برنگشت. حالا هردو تنهاییم. هم خودم هم دلم. 

تو کجایی محسن؟

۱۰مرداد ۱۴۰۴

چه شبایی که فکرمیکردم دنیا به آخر رسیده و اشک میریختم برای نداشتنت. فکرمیکردم اینجا آخر دنیاست.

حالا الان خیلی وقته دیگه برام مهم نیستی. نه اینکه ازت ناراحت یا عصبانی باشم نه، فقط اهمیت تو برام از دست دادی.


آخر دنیا اینجاست که بابام مریضه و نمیدونم چشه و کاری نمیتونم براش بکنم. اشکها انگار تمومی ندارن ولی امشب بخاطر عزیزترین کس زندگیم اشک میریزم که تار موشو به ۱۰۰ تا مثل تو یا بهتر از تو نمیدم.

میفهمم چی میکشیدی اون روزا و شبای اولی که پدرت رفت. امیدوارم بهتر شده باشی. از تنها شدن میترسیدی. امیدوارم تنها نباشی ...

۵ شهریور ۴۰۴

۱۷ مهر ۴۰۴


پدرت که رفت خیلی طول نکشید که تو هم از زندگی و دنیام رفتی... تا قبلش همچی خوب بود، میدونستی پروفایلتو می بینم، خودم بهت گفته بودم، ساده و صمیمی. گفته بودم واسه ماها که اینستا نداریم، موقع دلتنگی تنها چیزی که داریم همین عکسای پروفایله. بخاطرم عکس خودتو میذاشتی پروفایل. از جاهای مختلف با ژست های زیبا. بهت گفته بودم چقدر سلفی هات خوب میشه. 

پدرت که رفت دیگه پروفایل مشکی رو برنداشتی. دیگه وقت و بی وقت آنلاین نشدی. 

حالا یکساله که الگوی آنلاین شدنت رو یاد گرفتم. اولین شنبه ی هرماه یکروز تا ظهر آنلاینی و بعد میری تا ماه بعد...

چرا باور نکردم که متاهل شدی. رفتارات شبیه متاهلا نیست. اگر میفهمیدم خوشبخت شدی و تنها نیستی ازت می بریدم. منتها تاوان یه گناهی که نمیدونم چیه انقدر سنگینه که ۷ ساله معلق بین زمین و آسمون رها شدم... ۷ ساله تو شب و روزم شریکی. تو تک تک لحظاات خوشی و نامیدی ام حضور داری. کاش میرفتم پی‌زندگیم...

سلام جانم.

عشق تو چه مجنونی ازم ساخت خودم در حیرتم. ۷ سال گذشته و هنوز هستی.

یکشنبه عصر ۴ آبان ۴۰۴

تو حرم حضرت معصومه از خدا خواستم اگر برای من نیستی کمک کنه دل بکنم. یکجوری از دلم برای همیشه بری. این بار از ته دلم، با رضای قلبی ازش خواستم. نه مثل دفعات قبل که به زبون دعا میکردم و ته قلبم راضی نبودم از دلم بری. 

۲شنبه که برگشتیم ، شب تو خواب دیدمت. یکجور غریبی. بعد مدتهااااا که اصلا یادم نیست اومدی به خوابم. انگار فقط اومدی یه پیامی بدی و بری. 

تو خواب دیدم با دوستت بازم شاگرد کلاسم هستید، همراه با چند نفر دیگه. 

وقتی وارد کلاس شدی اولین چیزی که به چشمم خورد انگشتای دستت بود، خصوصا دست چپ. 

خالی بود...

یکی انگار خواست تو خواب بهم ندا بده که ببین مجرده. به چشمام نگاه نمیکردی. شاید گه گاه، هیچ لبخندی رو صورتت نبود، به جاش هرچی بود غم بود. مغموم بودی و این آتیش به دلم زد. چهره ی بی لبخندتو نمی شناختم. برام شده بودی یه غریبه ی آشنا. دلم از صورتت که همیشه از لبخند و خنده میدرخشید و این بار نه، گرفت. کلاسو برای نیم ساعت ترک کردم. وقتی برگشتم دیدم رفتی. نبودی. مثل واقعیت که دیگه نیستی...

باز از تو مینویسم و چشمام از اشک پر شد. چی شد که به اینجا رسید؟ تو از یه شاگرد معمولی هم معمولی تر بودی، اصلا به چشمم نمیومدی. الان حسرت یکبار دیگه بودن تو کلاس و یکبار دیگه شنیدن خنده هات و دیدن لبخند درخشانت رو دارم. 

بنظرم میاد که مثل قبل دیگه نمی خندی. و این آخر دنیای منه. بهت گفته بودم یکسری آدمها باید همیشه بخندن. غم بهشون نمیاد، زشت شون میکنه. تو از اون دسته آدمهایی. دلم میخواست ببینم مثل سابق میخندی و شادی. اگر بدونم خوشبختی میرم. اگر هنوز موندم چون مطمئن نشدم که رفته باشی پی زندگیت. از خدا تو حرم حضرت معصومه این بار همینو خواستم . از ته دل خواستم اگر پی زندگیتی نشونم بده. شب خوابی دیدم که توش اولین چیزی که واضح نشونم داد انگشتای خالیت بود، چرا باید دستهات، و نه صورتت، اولین چیزی باشه که تو خواب می بینم. ؟

دیگه حرفی برای گفتن ندارم...

۷ آبان ۴۰۴ ساعت ۰۰:۲۱


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792