سلام یه بار تایپیک زده بودم خلاصه گفته بودم مشکلاتمو ولی دلم بدجور گرفته هیچکسیم ندارم باهاش دردودل کنم و مشکلمو بگم فقط اینجا میتونم بگم...
۲۵ سالمه ۵ ساله ازدواج کردم بچه ندارم ازدواجم سنتی بود فقط ۳ ماه نامزد بودم ک یه ماهشو بخاطر خرید عروسی حساب نمیکنم میشه ۲ ماه
مادرشوهرم طلاق گرفته بود داشن ازدواج میکرد برای اینکه زودتر پسرشو زن بده خودش بره خونه جدیدش نامزدیمون کوتاه بود متاسفانه منم ۲۰ سالم بود خجالتی و کم حرف نتونستم حرفی بزنم البته زدما کسب قبول نکرد ک دوران نامزدیمو بیشتر بشه بیشتر همو بشناسیم...
بعد ازدواج زورگویی ها و کتک ها شرو شد اولا چیزی نمیگفتم ولی بعدش جلوش دراومدم خانواده هارو باخبر کردم قرار شد طلاق بگیرم شوهرم اومد التماس خیلی تلاش کرد تا من برگردم و برگشتم
شوهرم اخلاقش خوب نیس زود عصبی میشه دهنش خیلی خرابه تو بیرون دعوا میکنه همش یا مثلا میره یه چیزیو نسیه میخره پولشو داره ها ولی انگار دوسداره نسیه بخره بعدش پدر طرفو درمیاره تا پولشو بده واقعا موندم اخه چرا مغازه داشت بخاطر همین اخلاقاش ورشکست شد جمع کرد یدونه دوست صمیمی نداره ک بخاد باهاش بره بیرون اینا همش تو خونه خوابه بعدش پامیشه میره شرکت میا باز میخوابه البته بعضی وقتا میریم بیرون یه دور میزنیم.از خانواده ی منم زیاد خوشش نمیاد خانواده ی منم ازاون هرچند ک من حس میکنم هیچکس شوهرمو دوست نداره حتی مادرش ک الانم یه ساله باهم قهرن حرف نمیزنن
ما حدود یه سال یا بیشتر باهم دیگه رابطه نداریم یعنی شوهرم نمیاد جلو فک کنم از بدنم خوشش نمیاد اخه اوایل بهم میگفت ازت چندشم میشه من ب روش اووردم دیگه نگفت قبل این یه سال هم موقعی ک رابطع داشتیم فیلم نگا میکرد و ارصا میشد من قلبم میشکست خیلی ناراحت میشدم هیچوقت من لذت نبردم ولی تحمل کردم
ب خودم رسیدم ولی باز یا فیلم نگا کرد یا وقتی کار خودش تموم میشد ول میکرد الانم ک دیگه هیچ.. بهش شک کردم گوشیش اینارو چک کردم ولی هیچی نیس هیچوقتم دیر نمیاد از سرکار ک میاد میخابه فقط
خیلی رومون بهم باز شده تو بحث هرچی از دهن هم دربیاد بهم میگیم اونکه خیلی دهنش خرابه من ساکت شدم پررو تر میشه امتحان کردم
رفتارای خوبشم اینه ک تو جمع باهام خوبه پول میده چیزی بخام برام میخره بیروم برم باهام کاری نداره ولی تو وجودش یه حس شکاکی هست ک مطمعنم سنش بره بالا میزنه بیرون میرم دوچرخه سواری بهم چیزی نمیگه ولی اگه زنگ بزنه بهم پشت خط بیوفته هزار بار زنگ میزنه تا قطع کنم بعدش هی میپرسه با کی حرف میزدی کی بود درحالی ک میدونه من هیچ دوستی ندارم فقط با مامانم گاهی حرف میرنم
برم بیرون همیشه چن بار زنگ میزنه میپرسه کجایی چطوری نمیدونم حالت شک داره بهم زنگ میزنه یا از سر دوسداشتنه
احساس میکنم از سر بی کسی دوسم داره و میترسه منم برم کلا تنهاشه..
منم اگه بخام طلاق بگیرم پشتوانه مالی ندارم باید برم سرکار بابامم روانیه شکاکه مامانمم اذیت میکنه اگه برم شاید با مامانم خونه بگیریم بریم دوتایی زندگی کنیم
حالا میترسم برم پشیمون نشم نگم کاش تحمل میکردم...
اینم بگم ک من هیچوقت دلم نمیخاد بچه بیارم چون مطمعنم عصبی میشه مثل شوهرم.