تنها جایی که میتونستم حرفامو بزنم اینجاست
حتی نمیدونم چی بگم از کدوم دردم بگم
فقط سالهات سنگینی بدی روی قلبم حس میکنم
آنقدر مشکل دارم که خسته شدم
دیگه نا امید شدم
همش به خدا میگم چرااا
چرااا باید چندین سال زجر بکشیم
مگه ما چقدر زنده ایم که اینقدر مشکل داشته باشیم
چندین باز خواستم خودمو خلاص کنم
ولی ترسیدم
از این من متنفرم
از این زندگی متنفرم
حتی خدا هم منو دوست ندارم
فقط میخوام بدونم خدایا چرا
چرا بجای اینکه درست کنی مشکلتو بیشتر میکنی
من توان ندارم دیگه
هر روز میگم فردا بهتره وای فردایی وجود نداره