بعد از چند روز مامانمو دیدم،ابجیم ۹ سالشه ولی یه فتنه ایه دومی نداره
با اینکه از صبح بغلشه یه لحظه من خواستم بغلش کنم یه دعوایی راه انداخت سریع وقتی میرم بغل مامانم میاد خودشو جا میده یا منو میزنه
بقران دلمنمیاد منم بزنمش همه دستام کبود شده از بس چنگ زد دوبار لگد زد تو شکمم🥲
مامانمم هیچی نگفت دلم خیلی شکسته انقدر حالم بده
دلم میخواد ابجیمو بگیرم انقدر بزنمش نتونه بلند شه ولی دلم نمیاد ولی واقعا پرو شده تو مدرسه یا بیرون اگه بگیرن تیکه تیکش کنن هیچی نمیگه به من سریع حمله میکنه
انقدر دلم شکسته حد ندارهیعنی من حق اینگه مامانمو بغل کنم هم ندارم
انقدر همه دوسش دارن هیچی بهش نمیگن اون میاد دعوارو شروع میکنه بعد همه به من میگن تقصیر توعه من دیگه خسته شدم از زندگیم