حس میکنم تا موقعی که بزرگ بشه دوام نمیارم...
مامانم میخواسته منو بندازه چون بعد ۴ تا دختر بازم من دختر بودم حتی امپولشم گرفته بوده...ای کاش مینداخت همون موقع...میخوام یه جا برم شده تو یه اتاق تنها زندگی کنم...
بله مشکل همون تایمه میگم که حتی تو حمام هم اسایش ندارم...عصر شوهرم میاد من تا ساعت ۷ میاد تا ۸ میرم بیرون میام خونه میبینم اونم کلافه کردن میپره به من دعوا میشه...بهش میگمزخودت ۱ ساعت تحمل نمیکنی من ۲۴ ساعته با اینام به من حق بده یه نفس بکشم میگه نه زن های خراب میرن تا ۸ شب بیرون تو تاریکی...
باور کن نصف بیشتر مادرها همینن
ولی وقتی بچه دار شدی نمیشه کاری کرد
باید قبول کنیم که مسئولیتشون به عهده ی ماست
من از نوزادی پسرم تا همین دوسال پیش هر جا میرفتم باهام بود بچه که بود گاهی جایی مینشستمانقدر تو بغلم میموند تمام بدنم کرخت میشد و خواب میرفت بغل هیچ کسی هم نمیرفت کافی بود یکی دست بزنه بهش بدتر میچسبید بهم
دو دقیقه برای سرویس بهداشتی هم امان نمیداد صداممیزد
شما فقط زیاد خسته شدی کاش میشد یکم خستگی در کنی
میرم تو ماشین شروع میکنن جیغ و داد با هم نمیسازن همش صداشون میاد حتی واسهزیهرخرید کوچیک تو ماشین میریم پدر مارو درمیارن..گاهی میبره اونارو پارک منم خوش و خرم به کارای خونه میرسم با خودم وقت میگذرونم ولی کافی نیست...
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
