از وقتی که به دنیا اومدم فهمیدم که خواهر و برادرهام ناتنی هستند. همیشه دوستشون داشتم با اینکه اختلاف سنی زیادی باهام داشتن. اما امروز حالم ازشون بهم میخوره. چون تمام زندگیم رو همیشه خراب کردن. درس خوندنم رو . ازدواجم رو و حالا هم بچه دار شدنم رو. به محض اینکه پدرم فوت کرد خونه پدریم رو فروختند و مامانم رو که سالها بود براشون زحمت کشیده بود مثل ... از اون خونه بیرون کردن بدون اینکه فکر کنند کجا بره. مامانم با هزار تا بدبختی یه خونه اجاره کرد و با درآمدی که پدرم گذاشته بود زندگی میکرد. از زمانی هم که فهمید باردارم با همون درآمد کم داشت واسم سیسمونی میخرید و اجاره خونه میداد. اما امروز فهمیدیم که اون کثافت ها منبع درامد مامانم رو هم قطع کردند بدون اینکه فکر کنن که این بدبخت چی کار کنه. حالا مامانم نه تنها سیسمونی نمیتونه واسم بگیره تازه من باید کارم رو سفت و سخت بچسبم که خرجش رو هم بدم. خیلی کثیفند. خدا لعنتشون کنه. دارم دق میکنم.
دخترم کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت . اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر. و شکستهایت را خواهی پذیرفت .سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه . کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی،که محکم هستی،که خیلی میارزی . و میآموزی و میآموزی با هر خداحافظی یاد میگیری که خیلی میارزی...