2726
عنوان

اراجیف مهم.۴. 😆دبیرهای عصبانی

1294 بازدید | 26 پست

اندر باب خشن ترین دبیر های نگارنده😈😠

وای اصلا یادمم میاد یه حالی میشم یه استرس ریزی درونم حس میکنم که بعد از اینهمه سال که گذشته،نتونستم از ببن ببرمش.

سه تا بودن،سه تا دبیر شاخصِ خشن که حتی سکوتِ حاکمِ توی کلاسشون هم مملو از ترس بود.

کلاسشون یه جوری بود،که ساعت قبلش رو به «آرامشِ قبل از طوفان» و ساعت بعدش رو ‌به‌ «آرامش بعد از طوفان» می توان‌تشبیه کرد.

👈یکی شون دبیر تاریخ، جغرافی،اجتماعی دوره راهنمایی بود...اصلا تو کلاسش مگه میشد نفس بکشی... انگار با کُلِ «تاریخِ» قبل از ما و «جغرافیا»ی جهان مشکل داشت،و ناگفته نماند رفتار «اجتماعی»ش اصلا طبیعی نبود،لااقل با ما.😥

یه بار داشت درس میداد بهمون،یکی از سال بالایی ها که ورزش داشتند، توی حیاط مدرسه داشت برا خودش میدوید و سروصدا میکرد. این دبیر عزیز،سرشو از پنجره کلاسمون بُرد بیرون و داد کشید: فلاااااااانی😬  تاریخ،اجتماعی،جغرافی ت،هر سه تاش  صِفر!!

دبیر👿

دانش آموز😨

ما😲😲

تاریخ😔،اجتماعی😞،جغرافی😦


دختره اومد بپرسه،آخه خانوم چرا سه تا صفر؟؟؟دبیره پنجره رو بست.😒


👈یکی‌دیگه شون،بود،دبیر علوم، دوره راهنمایی، اونم همینجور بود.یه داد هایی میکشید سرمون،نمیدونم چطوری دلش میومد😥,گناه داشتیم‌ خووووو‌. یه جوری بود که سر کلاسش، خونده،نخونده،میترسیدم، میترسیدما......تپش قلب،دستهام یخ میکرد،میلرزیدم،در اون مواقع بدجوری احساس نزدیکی به خدا میکردم، دیگه هر چی،آیه و ذکر و دعا بلد بودم میخوندم که صِدام نزنه.

ایشون اگه تا دبیرستان دبیرمون میموند،من الان بجای نوشتن این اراجیف،در حال تدریس مبانی عرفانی بودم،بس که موجبات قُرب به پروردگار رو برام‌فراهم میکرد لامصب...


👈بعدی،که آخریه،دبیر علوم اجتماعیِ دبیرستانمون بود.یه ‌روش خاص داشت تو تدریس،

اول میگفت همه کتابها رو ببندند، بعد درس رو میگفت،۵دقیقه وقت میداد از توی کتاب بخونیمش، بعد از همونا میپرسید،نمره م میذاشت😕😓😓😓

از اونجایی که سرِ کلاس علوم راهنمایی یه سری مراحل تزکیه نفس رو گذرونده ‌ بودم‌(که در بالا بهش اشاره شد😊) توی سال اول دبیرستان،دعاهام همیشه موثر بود و حتی یکبار هم برای پرسیدن درسِ جدید صدام نکرد و هر بار خطر از بیخ گوشم میگذشت 😰.


یه عده‌ از معلم ها و دبیرهامونم بودن،با مهربونی و لبخند و با صفا‌بودنشون تو ذهنمون‌حک شدن، یکی از عزیزترین هاشون برام،معلم دوم دبستانم بود،که خبر دار شدم ‌چندسال پیش بخاطر بیماری، به رحمت خدا رفت،گرچه خیلی ساله ندیدمش، اما گاهی یادش میکنم، فاتحه ای کوچولو به‌روحش میفرستم و قطره اشکی گوشه ی چشمم رو نمناک میکنه،😔کاش همه مون مثل همین عزیزان تو ذهن اطرافیانمون بمونیم.

شمام بگید لطفا از دبیرهاتون

نگید متن طولانیه،اینم یه مدله دیگه،😊

واقعا معلم خیلی مهمه

منم امروز یاد یکی از استادای زبانم افتادم. تو طول ترم معمولا از هر کی یه بار بیشتر نمیرسیدن درس بپرسن و بر اساس اون پرسش و سوالای و تمرینا نمره کلاسی میدادن

اون ترم از من چهار بار پرسید هر چهار بار عالی جواب دادم همیشه هم تمرینامو مینوشتم ولی نمره کلاسیم از اونایی که اصلا درس جواب ندادن و مشق نداشتن کمتر شد

ازش اصلا راضی نیستم

برای نی نی دار شدنم یه صلوات میفرستید؟؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه لحظه فک کردم مونا پاییزیه😆😆

مام از این دبیرا داشتیم

بچه الان کی از معلم میترسه

یه معلم داشتیم واگذارش به یکی بدتراز خودش

اصا انگار مربی کاراته بود،مینداختت ته نیمکت با مشت میومد تو پهلوت دانش آموز بیچاره چشاش عین وزغ میزد بیرون

منکه درسم یه نمه خوب بود مستفیض نشدم از مشت و لقداش،بدبختی فک میکردیم عادیه هیچی به ننه بابا نمیگفتیم

از در که میومد تو انگاری پارچه قرمز میدید خاک برسر

اتفاق میفته رفیق...شاید دیرتر شاید دورتر...زمانیکه صدای قهقه ت خط بطلان میکشه بر تموم غمهاییکه کنج دلت جا گرفتن تا یاداور روزهایی باشن که هرچند سیاه هرچند تلخ اما گذشتن..طاقت بیار و ببین اون اینده ای رو که حق توئه..خدا هواتو داره خدا هوامونو داره دلسرد نشو از های و هوی گذرای باد..اتفاق میفته رفیق..❤💪
2728

منم دوره راهنمایی یه دبیر علوم داشتم که قدش نیم متر بود صداش هم خیلی پایین بود بااینکه شاگرد زرنگ بودم ولی مث مرگ ازش میترسیدیم

با دستای کوچولوش به بچه ها سیلی میزد

ولی خب گاهی هم دبیرا حق دارن از دست بچه ها داد بزنن خو

منم این حق رو دارم البته فقط گاهی

یبار سر کلاس دوم ابتدایی یاد یچیزی افتادم لبخندزدم  اونم یکوچولو

 معلم این شکلی  نگام کرد گفت چیه؟ گل از گلت  یهو شکفت؟ لبت به خنده وا  شد ؟

من  

معلم  

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد.

یبارم آینه درآوردم سر کلاس یواشکی خودمو نیگا کردم

عین غاز گردن کشید منو دید

میگفت خوشگلی خیلییی خوشگلی 

با مسخره


اتفاق میفته رفیق...شاید دیرتر شاید دورتر...زمانیکه صدای قهقه ت خط بطلان میکشه بر تموم غمهاییکه کنج دلت جا گرفتن تا یاداور روزهایی باشن که هرچند سیاه هرچند تلخ اما گذشتن..طاقت بیار و ببین اون اینده ای رو که حق توئه..خدا هواتو داره خدا هوامونو داره دلسرد نشو از های و هوی گذرای باد..اتفاق میفته رفیق..❤💪
یه لحظه فک کردم مونا پاییزیه😆😆 مام از این دبیرا داشتیم بچه الان کی از معلم میترسه یه معلم داشتی ...

وااااااای عجب معلمی داشتیا

راستش ذوق کردم،از جمله اولتون،نوشته هاشون رو خوندم،سر ذوق اومدم.......ممنوووووووونم گلم

اگه براتون جذابه،اراجیف قبلیم هم بد نیستن

یه معلم داشتیم ببخشید ترک بود بعد با لهجه ترکی درس می داد ما هم فارس اصلا نمیفهمیدیم چی میگفت 

همش هم بد وبیراه ترکی تازه اون موقع می گفتن دانشجوی دکترا هم هست و یه احترامی بهش می ذاشتن و..

خدا رو شکر نصف سال بود بعدش رفت 

یه استاد هم داشتیم که خیلی ادعاش میشد ارشد زبان داشت داشت به ما دروس تخصصی درس می داد که ربطی به زبان نداشت 

من کلاس اول ابتدایی بودم با کلی زوق و شوق روز اول منتظر معلم بودم بیاد اول اومد یه داد بلند کشید منم تا آخر ازش میترسیدم خیلی بد اخلاق بود همیشه هم لقمه میاورد سر کلاس میلومبوند یه بار سر دیکته مدادم افتاد زمین انقدر میترسیدم اجازه بگیرم برم ور دارم 

قوم شوهر مثل درخت كنار توالتن 🌵🌳 نه میشه از میوه شون خورد نه زیر سایشون نشست 😈منه شوهر من نه 

معلم علوم راهنمايي ما هم همينجور بداخلاق بود جوري بودكه من كله كتاب رو فول بودم تا اين آزم ميپرسيد از ترس همه جيز يادم ميرفت هميشه يادمه كتبي يا رو ٢٠ميكزفتم از ترس از بس ميخوندم ولي شفاهي رو هيجي نميتونستم جواب بدم ناكفته نمونه هم كه ٤٠ساله بود و پرسبيل كه من از سبيلاشم ميترسيدم

بند دل منی.. بی شک تو جان منی..میخواهم کاری کنم تا تمام طفل های این سرزمین سراغ شادی را از تو بگیرند❤
من کلاس اول ابتدایی بودم با کلی زوق و شوق روز اول منتظر معلم بودم بیاد اول اومد یه داد بلند کشید منم ...

وای چه‌بد،از همون اول بچه‌زده میشه خوب

بعدشم یه معلم عربی داشتیم خیلی خیلی اخلاقش شخمی بود هر وقت هم ناراحت بود میگفت آخر شماها با یکی از خودتون کوچیکتر ازدواج میکنید بدبختا خیلی عقده داشت

قوم شوهر مثل درخت كنار توالتن 🌵🌳 نه میشه از میوه شون خورد نه زیر سایشون نشست 😈منه شوهر من نه 
بعدشم یه معلم عربی داشتیم خیلی خیلی اخلاقش شخمی بود هر وقت هم ناراحت بود میگفت آخر شماها با یکی از خ ...

وا😐😐برا این اینقدر حرص میخورد؟

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730