سلام اینم خاطره ی زایمان خاص من
به نام حیات بخش مطلق
دوشنبه نوبت چکاپ دکتر داشتم دیگه واقعا سخت میگذشت احساس سنگینی و کمردرد و تنگی نفس و تکرر ادرار و...دکتر معاینه داخلی کرد و گفت آماده ای
هم دهانه رحمت وهم سر بچه
بهم گفت اگر میخوای برو بستری شو چون زایمان دومته تا 5بعد از ظهر هم بچه ات توی بغلته 😍
منم که حسابی خسته شده بودم ازین پیشنهاد زیادم بدم نیومد فقط استرس گرفتم😨
البته به دکتر گفتم هر جور که شما صلاح میدونین تاریخهارو حساب کرد طبق پریود41هفته تموم شده بود طبق ان تی39تموم شده بود و وارد40هفته میشدم و آخرین سونو وسط این دوتا بود یعنی تقریبا40هفته تمام
خلاصه دکتر باتوجه به سن بارداری گفت بچه کامل و رسیده است مشکلی نیست بدنتم آناده است برو بستری شو هم دلم نمیخواست بدون درد برم برای زایمان هم خسته بودم و فکر این که فرشته کوچولومو بزودی توی بغلم میگیرم وسوسه ام میکرد برای پذیرفتن بستری☺
بعدشم اینکه شب ولادت امام حسین بود بهم انگیزه و قوت قلب میداد
دکتر گفت برو ناهار بخور و برو بیمارستان
استرس داشتم و اشتها نداشتم بعدشم دلم نمیخواست روده هام پر بشن 14تا خرما رو قبلا آماده کرده بودم و مغز گردو لاش گذاشته بودم با آب دعا خونده با خودم بردم بیمارستان قبلشم رفتیم دنبال خواهرم که باهامون بیاد بیمارستان هنوز نمیخواستم مامانم بفهمه گفتم دیرتر بفهمه کمتر استرس بکشه
خلاصه ساعت 2:30بعد از ظهر با دهانه رحم 2سانت بستری شدم 1/8قرص زیر زبونی بهم دادن لباسا و وسایلمو تحویل همسرم دادم از قبل تصمیم گرفته بودم سفارش پسر کوچولومو بهش بکنم که اگر برام اتفاقی افتاد باهاش مهربون باش و ...اما بغض توی گلوم نذاشت چیزی بگم فقط ازش از لای در خدا حافظی کردم فقط گوشی آب و خرما همراهم بود
دردسرتون ندم کم کم دردای خفیفی شروع شد که منظم هم نبود و من خوشحال که میتونم راه برم و ورزش کنم پا میکوبیدم و پنگوئنی راه میرفتم قر میدادم و خرما میخوردم
سوره قدر و صلوات و ادامه ی زیارت عاشورایی که با صد لعن و صد سلام تقریبا هروروز این اواخر میخوندم و زمزمه میکردم
ماماها خیلی ازم خوششون اومده بود میگفتن با این فعالیت ها زود زایمان میکنی
خلاصه تا ساعت 5خیلی خوب بود چند بار ان اس تی وصل کردن و همه چیز خوب بودبهم گفتن اگر میخوای همسرت بیاد پیشت خیلی خوشحال شدم من توی یه اتاق بزرگ بودم که هم اتاق درد بود هم زایمان و یه سرویس بزرگ قبلا به همسرم گفته بودم میتونی پیشم باشی تا لحظه ی زایمان میگفت نمیام دل ندارم درد کشیدنتو ببینم اومده بود که یه سر بزنه دکتر ساعت 5بود حدودا که اومدمعاینه کرد 4-5سانت بودم دردها منظم و جون دار بود با تنفس مدیریت میشد
دکتر گفت باید قوی تر بشه کیسه آبوزد همش نگران دفع مدفوع بودم که خداروشکر آب زلال بود اما اما اما
دکتر بلافاصله معاینه کرد حالت صورتش عوض شد با تعجب و ناراحتی گفت یعنی چی؟؟؟ بریچه؟؟!!بعد دوباره گفت فیسه!!!وای نه چرا فیسه؟؟!!
حالامن متعجب و گیج که خب یعنی چی؟
دکترم حسابی حالش گرفته شده بود بهش گفتم یعنی نمیتونم زایمان کنم؟باید سزارین بشم؟؟خیییلی ناراحت بودم احساس شکست میکردم منکه زایمان اولم طبیعی بود و زایمان دومم تا نیمه پیش رفته بود حالا مجبور بودم بخاطر بد قرار گرفتن سر جنین توی لگن تن به سزارین بدم
دکترم خیلی دودل بود بهم گفت بهت زمان میدم ببینم چطوری پیش میره
از وقتی کیسه آبو زد دردام شدیدتر و قویتر وبا فاصله کمتر شده بود همسرم موندگار شد آخه شرایط نرمال نبود بودنش برام خییلی مایه ی دلگرمی بود کمرمو ماساژ میداد دائم هم یاد آوری میکرد نفس بکش😠
دکتر دیگه معاینه نمیکرد میگفت دستم میخوره به صورتش اذیت میشه😢کمی حالت سجده شدم شاید پوزیشنش بهتر بشه اما فایده نداشت حتی دکترم گفت فیس تر شد دیگه انجام نده دیگه دردام واقعا شدید بودن اما دهانه رحمم زیاد پیشرفت نداشت دکتر گفت ببین تو میتونی زایمان کنی اما هم زایمانت سخت تر میشه و هم صورت بچه ات کمی اذیت میشه😢😢
فکر کنین چه خیالاتی برای خودم داشتم همش فکر میکردم من که شکم دومم حتما فاصله 5سانت تا فول شدن رو سریع طی میکنم اما اتفاقا از ساعت حدودا5بعد از ظعر 5سانت بودم دردام دیگه داشت بی طاقتم میکرد وای خدا دیگه داشتم کم میاوردم من که برای زایمان اولم صدام بلند نشده بود با صدای بلند داد میزدم یاحسین به دکترم میگفتم ببرم سز وقتی پیشرفت ندارم تا ساعت 8:30همین اوضاع بود اشک میریختم و امام حسین رو صدا میزدم همسرم دیگه داغون بودمجبور بودم به پهلو بخوابم آخه ان اس تی بهم وصل بود وای که وقتی دردا میومد توی اون وضعیت چقدر تحملش سخت بود از لحاظ روحی هم که همش میترسیدم درد کشیدنام بی فایده باشه و سز بشم دردسرتون ندم حدودا8:30بود که احساس فشار داشتم دکتر اومد و معاینه کرد گفت برو روی دستشویی فرنگی زور بزن بعدش که اومدم بیرون گفت خوبه بیاین تختو آناده کنین لحظه شماری میکردم برای این لحظه آخه چون بچه باصورت بود سرعت حرکتش آروم بود و پروسه 5-10سانت من تا نزدیکای9شب طول کشید
رفتم روی تخت میگفت انقباض کع اومد زور خوب بزن احساس فشار و سوزش توی واژن داشتم باسه چهار تا زور حسابی که با تنام توان زدم سرش اومد بعدشم شونه هاش که سخت بود واقعاو یهو خالی شدم واااای خدای من یعنی تموم شد؟؟!!دکترم گفت نترس میخوام نشونت بدم بچه رو صورتش زودی خوب میشه
الهی بمیرم صورتش پر از ورم و کبودی بود😢😢😢
فقط میپرسیدم سالمه؟دکتر اطفال اومدو بررسیش کرد گفت خداروشکر مشکل خاصی نداره ولی چون باصورت بود خیلی محتویات کانال رو خورده بود تنفسش سخت بود نذاشتنش روی سینم بردنش ان آی سیو😢
دیگه بعدشم اومدن جفت و بخیه و ....
امیر حسین من با وزن3270و قد 51و دور سر 35شب ولادت مولا حسین به دنیا اومد