سلام دوستان من خلاصه وار میگم
۲۹ سالمه و در سن ۲۵ خدا بهن یک پسر عسل داد و الانم دوازده روزه یک دختر داده بهم
جفتشونم میخواستیم و هر روز خدارو شاکرم
و اصلا لز بچه داری خسته نیستم اصلا اصلا چون خودم خواستم فقط یک موصوعی عذابم میده ابنکه از شوهرم و اون از من خیلی دور شده
شبا نمیتونیم پیش هم بخوابیم من با دوتا بچه روتخت اون رو زمین کنار ما
ارتباط ..... که ولش کنم بهتره
یا خسته ایم یا نمیشه یعنی اون ارامشه نیست
اینقدر حسرت گذشتمو میخورم که راحت .... داشتیم و میخوردیم و تفریح میکردیم ولی الان زندگی قشنگ چپکی شده ..... هی میگم اینا بزرگ میشن درست میشه
یا دوستامو میبینم تو اینستا عکسای سفر های مختلف شادی و خنده
میگم نگاه کن عمرم و جوونیم داره میره ومن هیچ تفریحی نکردم ...... بخدا ناشکر نیستم فقط دلم گرفته دیگه مثل سابق نمیتونم با ارامش بغل شوهرم باشم ....... خیلی سخته 😢