من ۵ سال پیش که ۱۳ سالم بود واسم خواستگار اومد چون ما رسم داشتیم به ازدواج سنتی قبول کردیم اون موقع ها خیلی بچه بودم هیچی نمیدونستم با شوهرم ۹ سال اختلاف سنی دارم ۱۶ سالگی ازدواج کردم الان دوساله که با خانواده شوهرم یجا زندگی میکنم واقعا زندگی خیلی برام سخته جهنمه برام منم چون بابا ندارم که پشتم باشه واسم خیلی سخته بخدا رفتارای گند و زننده ی مادرشوهرم و خواهر شوهرم برام مهم نیست دخالت ها و عشوه های جاریم واسه شوهرم مهم نیست هیچکدوم برام مهم نیست من چون بابامو از دست دادم خیلی به شوهرم وابسته شدم خیلی خیلی نمیتونم یه روز بدون اون زندگی کنم شوهرم خیلی باهام رفتارش بده بهم بی توجهی میکنه همش باهام دعوا میکنه پیش خانوادش جلوی جاری هام بهم بی احترامی میکنه بنظرتون چیکار کنم زندگیم خوب بشه لطفا کمکم کنین من فقط ۱۸ سالمه نمیدونم چیکار کنم
عزیزم اصلا اصلا به بچه فکر نکن جلوی شوهرتم خیلی خیلی کوتاه اومدی🥲 واقعا آدما چقدر بی معرفتن هر چق ...
من حتی جلوی خانواده ام ایستادم بخاطرش سه روزه سرما خوردم خونه مامانمم امشب اومده دنبالم بدون اینکه بیاد کنارم بشینه حالمو بپرسه رفته الان تو سالن تیوی فوتبال میبینه اصلنم بهم محل نذاشت