کلا از اولش عقلانی فکر میکنم تا احساسی ، بعده هشت سال زندگی جداشدم ، چون مادر شوهرم دوس پسر داشت ومن فهمیدم و گفتم از لجش زندگیمو خراب کرد و اخرش جدایی تپی هشت سال هیچ وقت با همسرم دعوانکردیم اما خب مادرش بهم زد و جداشدیم یه پسر هم داشتم سه ساله ندیدمش هرجا پسربچه تپل و خوشگل و سفید میبینم میبوسم و باهاشون حرف میزنم میگم که چقد شبیه پسرم هستن اما سه ساله حتی صداشم نشنیدم وندیدمش .... خیلی سخته ادم احساسش رو بزاره کنار و عقلانی بره جلو
پسرم رو نمیحام ببینم چون دوس داره بیاد پیشم و مث داداشام باشه اهل دعوا و درس نخونه بزور جلو خودمو گرفتم پدرش بزرگ کنه درسشو بخونه ادم حسابی شه 🥲 هووووف عشق از یاد میره بچه داشتن سخته