2726
عنوان

سرگذشت دخترخالم با مرد زن دار

15430 بازدید | 99 پست

سلام خانوما..وقتتون بخیر

اول از همه درمورد خالم میگم تا ببینین شرایط خانوادگی دخترخالم چطوری بود.

دو تا خاله دارم که خاله ی بزرگترم حدودا 60 سالشه و از طرف شوهرش تو جوونی خیلی سختی کشیده طوری که شوهرش هرروز ناهار آمادشونو با قابلمه پرت میکرد تو حیاط و کلی عذابش میداد.تو بارداریهاش واسه مادرشوهرش کار میکرد و شیر گاو رو تو طویله میدوشید(تو ده زندگی میکردن)و کلی سختی دیگه که گفتنش طولانیه...خالم چهارتا بچه داره دوتا دختر دوتا پسر..شوهرش از همون موقع که بچه هاش کوچیک بودندبا یه خانمی رفیق میشه میره بیرون گردی که مامور اینارو سوار ماشین میبینه و میگیره و بالاخره باهم عقد میکنن!از وقتی شوهرخالم زن دوم میگیره خالم نفس راحت میکشه و هنوزم که هنوزه میگه که شوهرش با ازدواج دومش لطف بزرگی بهش کرد چون از وقتی زن دوم گرفت دیگه خالمو اذیت نمیکرد گویا اون زنش حسابی روش سیاست کرده بود و اونو تو مشتای خودش گرفت..حالا خالم همش میگه کاش زودتر زن دوم میگرفت(الان شوهرخالم از خالم حساب میبره از اون زنش هم چندتا بچه داره و با هردوتا زنش زندگی میکنه)دوتا پسرای خالم تو اوج جوونی معتاد تزریقی میشن تاحدی که وقتی خالم میومد خونمون میگفت زنگ بزنم به خونه ببینم زنده ان یا مرده ان(اینو جدی میگفت چون هرلحظه ممکن بود جونشونو ازدست بدن و خالم کلا ناامید شده بود)

یکی از دختراش که یه شهر دیگه ازدواج میکنه و میره.. دختر آخریش به اسم سمانه است(اسم مستعار)

سمانه که تازه به دنیا اومده بود پدرش رفت زن دوم گرفت..اونموقع یه پسرخالم 5 سالش بود و یکی دیگه 10 سالش بود..شوهرخالم(پدر سمانه)اوایل ازدواجش به زور بعضی وقتا شبا میومد خونش پیش خالم..خالم میگه وقتی میومد فقط چشماش به تلویزیون بود و اصلا من و بچه هاشو تحویل نمیگرفت..به پسرخالم که 5 سالش بود گفته بودن باباش مرد و دفنش کردن چون خیلی به باباش وابسته بود و نمیزاشت خالم و بچه هاش سر سفره غذا بخورن و میگفت اول بابا بیاد بعدا بخوریم...که بالاخره مجبور شدن بهش بگن باباش مرده...و از اون به بعد شوهرخالم زمانایی میومد پیش خالم که این بچش اونور اتاق خواب بود و سریع میرفت..یه مدت بعدش همین پسرخالم پدرشو بیرون میبینه و میفهمه زندست..

البته خالم میگفته اوایل خیلی ناراحت بوده هز اینکه شوهرش زن گرفته آخه هرچی باشه تعصب زنانه داشته ولی بعد یه مدت که اخلاق شوهرش بهتر شده بود و دیگه خالمو اذیت نمیکرد خالم میگفت کاش زودتر زن میگرفت...

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

سمانه که خیلی دختر خوشکل و بامزه ای هست از دوران راهنمایی خیلی شیطون بود..تو سن حدودا 18یا 19 سالگی عاشق یه پسری میشه و پسره میاد خواستگاریش ولی مادر پسره تا وضع خونه زندگی خالمو میبینه قبول نمیکنه و رابطه سمانه و اون پسره بهم میخوره(من اون زمان حدود 8،9سالم بود این ماجرا برای 12سال پیشه)...سمانه که تو فکر این پسره بود میره یه رمال یا سرکتاب پیدا میکنه تا اون پسررو به خودش برگردونه...سمانه مدام میرفت پیش این آقای رمال 40 ساله و دعا میگرفت...تا اینکه یه مدت این آقا به اسم قربان مدام به خونه خالم زنگ میزنه تا با دخترخالم حرف بزنه(اونموقع گوشی موبایل نداشتن)

دخترخالم هم پیش خالم گله میکرد که مرد به این گندگی چرا اینقدر بهم زنگ میزنه!

یه مدت میشه و دخترخالم عاشق این آقا میشه و میشه صیغه ی این آقا(فک کنم صیغه 99 ساله)این آقا قربان زن و دوتا پسر همسن و سال سمانه داشته به اسم کوروش و کیارش..

زن اول قربون تا میفهمه شوهرش زن صیغه کرده نمیدونم چطور آدرس خونه خالمو گیر میاره و میاد دم در خونه خالم و داد و بیداد میکنه و هلش میده میندازتش رو زمین و یه قسمت بدنش زخمی میشه...

بعد از اون خالم میفته به جون سمانه و کتکش میزنه ولی سمانه چنان عاشق اون سرکتاب شده بود که هیجی حالیش نبود.قربون بهش وعده 50 میلیون پول هم داده بود که همش باد هوا بود...قربان با زن و بچه و هاش تو یه روستای دیگه زندگی میکردن...

یکی از پسرای قربون به اسم کوروش تا ماجرای سمانه رو میفهمه میره سراغش(خونه ای ک قربون اجاره کرد) و با چاقو بازوشو زخمی میکنه که هنوزم اثر پارگیش رو بازوش هست..میزنه کلی از ظرفاشو درب و داغون میکنه و تهدیدش میکنه حسابی..کیارش کاری با سمانه نداشت و سرش تو لاک خودش بود و اینم اضافه کنم تو اون روستایی که قربون و زن و بچش زندگی میکردن ارازل اوباش زیاد هست و آدماش خیلی جنجالی و دعوایی ان..سمانه درس و دانشگاهشو ول کرده بود و توی خونه اجاره ای پایین شهر مشغول زندگی تنهایی بود تاشوهرش هردوروز یه بار بیاد بهش سربزنه(دختری که قیافه ی جذابی داشت و مشغول تحصیل بود خودشو رسما بدبخت کرد اونم بخاطر شرایط بددخانوادگیش

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖
2728

چندسال به همین صورت میگذره و کیارش بر اثر استفاده زیاد مواد مخدر و مشروبات الکلی جونشو ازدست میده..بعدش هم زن قربون که کمی معتاد بود دچار بیماری سختی میشه و با قربون میرن تهران و اونجا جونشو ازدست میده وقربون عذادار زنش میشه..کوروش هم به پدرش گفته حق نداری سمانه رو وارد زندگیمون کنی!

از وقتی زن قربون فوت کرد از قربون دیگه خبری نشد!هرچی دخترخالم به گوشیش زنگ میزد و پیام میداد جوابی دریافت نمیکرد و سه ماه به همین صورت گذشت و سمانه روز به روز شکسته تر و افسرده تر میشد تاحدی که دیگه صداش درنمیومد و لال شده بود..ما هرچی میگفتیم طلاق بگیر سنی نداری تازه 30،31 سالته زیبایی جوونی موقعیت خوب واست پا میده،اصلا قبول نمیکرد دست لیلی و مجنون رو از پشت بسته بود!

سه ماه شد و هرچی مگفتیم اگه دوست داشت چرا بیخبرت گذاشت و یه زنگ نزد درجواب میگفت حتما پسرش نمیزاره!!! آخه مگه میشه! همش که پسرش بهش چسبیده نبود اگه دلش میخواست حتما هرجور شده باهاش تماس میگرفت..(کوروش دیگه مثل اوایل با سمانه بد نبود و درواقع دیگه کاری به کارش نداشت ولی سمانه همش میگفت کوروش راضی ب بودن من با پدرش نیست)

بعد از سه ماه قربون ساعت 12 شب به سمانه پیام میده که آماده باش بیام دنبالت بریم خونمون!بااین پیام سمانه انگار معجزه دید! چنان عاشق بود دیگه غروری نداشت...

از اونموقع رابطش با شوهرش از سر گرفت حالا هرچقدر ازش میپرسید چرا سراغمو نگرفتی میگفت ول نکن درموردش حرف نزن!!!!

(این ماجرا برای یک سال و نیم پیشه)

قربون شاعر هم بود..شعر محلی مینوشت و خواننده های محلی اون شعر رو میخوندن..

یه مدت میگذره و کوروش به قربون میگه اگه میخوای سمانه رو به عنوان زنت بیاری تو خونموت بیار من مشکلی ندارم...ولی سمانه دو دل بود و میترسید بخاطر اتفاقی که چندسال پیش افتاد..الان دخترخالم به تازگی به روستای قربون رفت. توخونشون داره زندگی میکنه و راضیه..قربون واسش حدود ده تومن طلا خرید و کوروش هم باهاش خوبه..چندوقت میش کوروش ازش خواسته بود واسه مهماناش غذا درست کنه و دخترخالم قبول کرد..

از وقتی سمانه رفت سرخونه زندگیش با قربون انگار تازه ازدواج کرد..

حالا بگم درمورد کوروش...

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

گفته بودم که قربون شاعر و واسه خواننده ها شعر میگه..یه خوننده ی محلی به اسم وحید هست که قربون واسش شعر مینوشت و باهم رفت و آمد داشتن..

وحید یه زن خیییلی زیبا(من ندیدمش به گفته سمانه)و البته خیلی چاق داره که صورتش از بس زییاست باید باذره بین به پوستش نگاه کنین دریغ از یه لک یا جوش..این خانم هرکی بهش میگه چرا لاغر نمیکنی بااعتماد بنفس بالا میگه چرا لاغر کنم صورتم بهم بخوره!!!

سمانه میگه اولین بار که اوایل ازدواجمون رفتم خونشون تا دیدمش چقدر چاقه جدی جدی ازش پرسیدم اندازه تو لباس زیر هست؟ اونم گفته آره از بهترین پاساژا میگیرم!


این خانم الان 28 سالشه و یه دختر 14 ساله و یه پسر 7 ساله داره(زود ازدواج کرد)..

سمانه میگه اولین بار که خونشون بودیم دخترش دوساله بود و این خانم واسه اینکه نشون بده چقدر زیباست دم به دقیقه میرفت لباساشو عوض میکرد و لباس دیگه میپوشید و مدام رنگ رژشو عوض میکرد!!

کوروش بااین خانم رابطه داره حدودا ده سالی میشه شایدم بیشتر...

کوروش کشته مرده ی این زنس درصورتیکه از زنا و دخترای دیگه نفرت داره!!!

جالب اینجاست وحید که شوهرشه اینو میدونه و بدتر از کوروش عاشق این زنه است!!!

باور کردنش واسه منم سخت بود ولی هیچی الان بعید نیست!

کوروش برای وحید ماشین خرید انداخت زیر پاش! حدود 50 میلیون طلا جواهر واسه این زنه خرید که وقتی دخترخالم رفته طلافروشی که آشنا دارن اون آشناشون گفته به قربون شوهرت بگو بیاد تصفیه کنه که دخترخالم درجواب گفت پسر قربون اومد طلا گرفت به قربون چه مربوطه...

کوروش آشپزخونه داره و تمام گوشت و مرغ و وسایل آشپزخونه ی اون زنه رو تهیه میکنه و حسابی خاطرشو میخواد...

من در تعجبم شوهر این زنه چقدر بی غیرت میتونه باشه چقدر عاشق زنش میتونه باشه...اون زن انگار مهره مار داره...چه چیزا که پیش نمیاد ..

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

خیلی اتفاقات دیگه افتاده که چون سنم اونوقع کم بود هیچی یادم نمیاد و معمولا بزرگترا پیشمون صحبت نمیکردن...دخترخالم اصلا پدرشو قبول نداره پدرشو به اسم صدامیزنه همش میگه اگه خانواده خوبی داشتم به درسم ادامه میدادم نه اینکه ازدواج کنم

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

همه اینارو از قبل تو گوشیم نوشتم و اینجا کپی کردم تا معطل نشین

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

حالاهم دخترخالم مدام از زمین و زمان گله داره و میگه خبلی دخترا چه خوش شانسن که شوهر خوب گیرآوردن و همش از بخت بد خودش میگه...درصورتیکه مسبب این مشکلاتی ک الان داره خودشه که تو اون سن کم سراغ عشق و عاشقی و رمال و جادوگر رفته بود و بدتر از همه سوار زندگی یه زن دیگه شد

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖

بخاطر کمبود هایی ک تو زندکیش داره مدام از زندگی بقیه میپرسه مثلا چون شوهرش باهاش رابطه چندانی نداره(50 و خوردی سنشه)همش ازم میپرسه هرشب با شوهرت رابطه داری؟؟یا میپرسه که شوهرت پولاشو میده به تو؟؟؟

همش هم افسوس زندگی بقیه رو میخوره

و قل ربّ اَنْزلني مُنْزلاً مبارکاً و اَنت خیرالْمُنزَلین🌸برای حاجتم صلوات بفرستین 🌹فدای دل مهربونتون 💖
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730