گفته بودم که قربون شاعر و واسه خواننده ها شعر میگه..یه خوننده ی محلی به اسم وحید هست که قربون واسش شعر مینوشت و باهم رفت و آمد داشتن..
وحید یه زن خیییلی زیبا(من ندیدمش به گفته سمانه)و البته خیلی چاق داره که صورتش از بس زییاست باید باذره بین به پوستش نگاه کنین دریغ از یه لک یا جوش..این خانم هرکی بهش میگه چرا لاغر نمیکنی بااعتماد بنفس بالا میگه چرا لاغر کنم صورتم بهم بخوره!!!
سمانه میگه اولین بار که اوایل ازدواجمون رفتم خونشون تا دیدمش چقدر چاقه جدی جدی ازش پرسیدم اندازه تو لباس زیر هست؟ اونم گفته آره از بهترین پاساژا میگیرم!
این خانم الان 28 سالشه و یه دختر 14 ساله و یه پسر 7 ساله داره(زود ازدواج کرد)..
سمانه میگه اولین بار که خونشون بودیم دخترش دوساله بود و این خانم واسه اینکه نشون بده چقدر زیباست دم به دقیقه میرفت لباساشو عوض میکرد و لباس دیگه میپوشید و مدام رنگ رژشو عوض میکرد!!
کوروش بااین خانم رابطه داره حدودا ده سالی میشه شایدم بیشتر...
کوروش کشته مرده ی این زنس درصورتیکه از زنا و دخترای دیگه نفرت داره!!!
جالب اینجاست وحید که شوهرشه اینو میدونه و بدتر از کوروش عاشق این زنه است!!!
باور کردنش واسه منم سخت بود ولی هیچی الان بعید نیست!
کوروش برای وحید ماشین خرید انداخت زیر پاش! حدود 50 میلیون طلا جواهر واسه این زنه خرید که وقتی دخترخالم رفته طلافروشی که آشنا دارن اون آشناشون گفته به قربون شوهرت بگو بیاد تصفیه کنه که دخترخالم درجواب گفت پسر قربون اومد طلا گرفت به قربون چه مربوطه...
کوروش آشپزخونه داره و تمام گوشت و مرغ و وسایل آشپزخونه ی اون زنه رو تهیه میکنه و حسابی خاطرشو میخواد...
من در تعجبم شوهر این زنه چقدر بی غیرت میتونه باشه چقدر عاشق زنش میتونه باشه...اون زن انگار مهره مار داره...چه چیزا که پیش نمیاد ..