بچه ها من از دوران بچگی تا قبل از ازدواجم خیلی سختی کشیدم، یک مادر بزرگی داشتم خدا رحمتش کنه الان ۹ ساله فوت شده، ولی بسیار زن مهربونی، خیلی هوای منو داشت
یعنی طوری که از مامان خودم بیشتر واسه من مادری کرد
خلاصه من از اول دبیرستان رفتم پیش مادر بزرگم زندگی کردم(ما بهش میگفتیم بی بی) تو خونه همونم عروس شدم ونصف جهازمو اون داد، خلاصه سرتون درد نیارم من ازدواج کردم و بعد یکسال بچه دار شدم، بچه ام که دوماهش شد بی بی فوت کرد😔 خیلی حالم بد شد و.. خلاصه روز و شب نداشتم
بعداز چهلمش عمم اومد یک کتاب نهج البلاغه مال پدر بزرگم بوده رو اورد با یک پارچه چادری و یکی از النگوهای بی بی خدا بیامرز، من تا الان اون النگو رو مثل چشمام ازش محافظت کردم، یک دستبندی داشتم که مامانم بهم داده بود وسطش یک تیکه طلای ریز داشت، میخواستم ببرم بفروشمش، ولی متاسفانه پیداش نکردم، هرچی گشتم پیدا نشد، بعد یهو چشمم خورد به النگو، بعد از ظهرش بردم طلا فروشی قیمت کردم گفت ۱۵ میلیون می ارزه، بعد مامانم گفت که چرا نگهش داشتی بیا برو یک. تکیه طلا بگیر یک گوشواره ایی چیزی، ولی دلم نمیاد بفروشمش به شوهرمم گفت که یادگاری نفروش
حالا شما جای من بودین میفروختین یا نگهش میداشتین؟؟؟؟