2726
عنوان

تصادف و فوت فرزند

| مشاهده متن کامل بحث + 51352 بازدید | 184 پست
داوودی عزیزم.
شاید همه این سختیها اگر چه تحملش برات سخته اما یه امتحانه. و من مطمئنم که حکمت خداست. از صمیم قلب برای تو آرزوی بهترینها رو دارم و می دونم که توی این امتحان سربلندترینی.
سلام داوودی عزیزم ببخش دیر پیغامت رو خوندم ممنون دوستی که به فکرم بودی


داوودی عزیزم امروز صبح که از خواب بیدار شدم به فکر شما بودم اولش با خودم فکر کردم آخه چرا داوودی اینقدر خودش رو اذیت می کنه و رابطه رو قطع نمی کنه بعدش یهو توی ذهنم اومد که تو کمی دیگه سختی می کشی اما بعدش کارت به خوبی خوشی می رسه باور کن داوودی جان یک دفعه شعر یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم نخور اومد توی ذهنم و به خداوندی خدا ایمان دارم این یک پیغام خدا برای تو بود که البته من نمی گم که بنده شایسته خدا هستم اما هر از چند گاهی پیشگویی هام گل می کنه

دوست خوبم مطمئنم از خدا جوابت رو خواستی و همین شعر جوابته
نگران نباش بزودی غم ها تمام میشه همه چی روشن می شه خورشید خوشبختی تو هم طلوع می کنه فقط کمی دیگه صبر کن و در این مدت به فکر غم های پوچ نباش و سعی کن برای آینده ای زیبا خودت رو بسازی


خدا از همه همه کسانی که دورو برمون هستند به ما نزدیکتر ه فقط کافیه احساسش کنی و بهش اعتماد کنی دیگه کارت نباشه خدا خیلی خیلی خیلی بزرگ و مهربونه و بیشتر از پدر و مادرامون مارو دوست داره عزیزم


آرزوی روزهای نورانی و پرا زشادی برات دارم آمین

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

آساره عزیز و سونیا جان ممنون از دلداریتون. آساره جون طرف من اینقدر ظلم و تعدی و بدی در حق من کرده که اگه یه دفعه الان فرشته هم بشه انگیزه و توانی در من برای ادامه باقی نمونده ضمن اینکه امید به بهیودی و درست شدن این ادم بیشتر شبیه یه جوک خنده داره برای من. چون بعد هفت سال دیگه به نظرم غیر ممکن میاد. ولی من به امید خدا هستم و میدونم ایشالا همونطوری که گفتی آفتاب خوشبختی منم بالاخره طلوع می کنه و از پس ابر در میاد ولی ی؟ دیگه طاقتم کم شده ، صبرم لبریز شده ، سلامتی جسمی و روحیم از بین رفته. همش می گن انرزی مثبت فکر خوب و... باور کنید وقتی مغز آدم قفل شده و دل آدم لب به لب پر از غصه است جایی برای فکر مثبت و ... نمی مونه.خیلی خیلی خیلی دلم گرفته. .اقعا یعنی روزگار سیاه من هم یه روز روشن میشه؟؟؟
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
سلام داوودی گلم


منظور من برگشت خوشی و خوشبختی به زندگیت بود نه اون فرد خاص هر چند که ما از کار خدا خبر نداریم بعضی اوقات اتفاقاتی می افته که آدم خودش هم باورش نمی شه


میشه داوودی جان همه چی میشه هر آنچه که تو حتی به ذهنت خطور نکرده

موفق باشی دوستی گلم
2728
حرفات خیلی امیدوار کننده است. از ته دلم دوست دارم آساره جون. از امروز تصمیم گرفتم اگه خدا بخواد انرزی منفی نداشته باشم و شکوه نکنم و کار رو به کارساز هستی بسپارم خوبه؟ دعا کن موفق بشم در این راه پر پیچ و خم
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
سلام داوودی عزیزم

دوست خوبم خدا موهبت ها و توانایی هایی به انسان داده که به بقیه مخلوقاتش نداده و تفاوت ما با مابقی در استفاده از این توانایی ها است


دوست خوبم انسانی که بتونه از ابزار قدرتمند اراده استفاده کنه به هر آنچه که در ذهنش است غالب می شود


دوست خوبم همیشه در دنیا باید کاری را انجام بدهی که راهی برای رسیدن باشد نه برای گذشتن


با تمام قدرت و مطمئن قدم بردار و ایمان داشته باش آینده از آن توست

موفق باشی
سلام داوودی عزیز

من مدتیه که از طریق این سایت با زندگی شما آشنا شدم ولی توان نوشتن در بخش فوت رو ندارم دلیلش رو هم بعدا برات می گم.(شاید بعدا در یه تاپیک جدا نوشتم)
برات دعا می کنم که در زندگی مشکلاتت که یکی دوتا نیست حل بشه.زندگی خوبی داشته باشی در کنار همسرت. و صبر در برابر غمی که داری عزیزم.
موفق باشی عزیزم.
میترا جان خانومی تمام نوشته ها رو خوندم و مثل ابر بهاری گریستم . خاطره 21 سال پیش برایم زنده شده و مانند فیلمی از جلوی دیدگانم گذشت . 21 سال پیش برادر 8 ساله ام که از نظر آقایی و زیبایی کم نظیر بود ناگهان بیمار شد . بیماری 4 ماه بیشتر بهش امان نداد و پیمان عزیز رو از ما گرفت . ما سه فرزند بودیم 2 دختر و یک پسر . جو خانه غمگین و افسرده بود . مادرم حتی حوصله آشپزی هم نداشت و ماهرروز غذای حاضری می خوردیم . بعداز 2 سال مادرم با اصرار اطرافیان باردار شد و خداوند پسری به ما داد که چون شب 21 رمضان بدنیا آمده بود کلمه امیر رو قبل از نام پیمان گذاشتیم و اسمش امیرپیمان شد . وجود او باعث شد مادرم سرگرم بشه و جو خونه تغییر کنه . یاد و خاطره پیمان رو هرگز فراموش نمی کنیم فقط به نبودنش عادت کرده ایم . هر وقت دلت گرفت برو بهشت زهرا و به سنگ قبرا نگاه کن کلی کودک و نوجوان می بینی بعد می فهمی که تنها نیستی و کلی مادر و خانواده داغدار وجود داره .
میتراجان
امروز سالگرد پرپر شدن گلتو بهت از صمیم قلب تسلیت می گم
بی ارداه اشکام می ریزنو فقط براش دعا می کنم و برای تو دعا می کنم که حتی برای یک لحظه دلت آروم بگیره
92/10/27 من رسما مادر شدم...
2706
ارسال نظر شما
2687