2726
عنوان

تصادف و فوت فرزند

51353 بازدید | 184 پست
روزی که در مسجد برای سوگواری فرزند نازنینم نشسته بودم گویی در کابوسی بی انتها به سر می بردم. حرف و نصیحت هیچکس تسلی ام نمی داد ،ناگهان خانمی که اصلاّ نمی شناختم دستم را گرفت و گفت "من میفهمم که چه میکشی منهم پسر 17 ساله ام را از دست داده ام."مانند غریقی که در بین موجها تخته پاره ای یافته باشد از او آویختم"تو چه کردی.......؟
اگر شما هم فرزند خود را از دست داده اید شاید در اینجا دوستی را برای همدلی و درد دل پیدا کنید.
سلام میترای عزیز . من همیشه به یادت هستم . در طول روز گاهی اتفاقاتی میوفته که یادت میوفتم. من معمولا به اینجا سر میزنم ولی زیاد پست نمی ذارم چون واقعا نمی دونم به خانم صبور و به تمام معنایی چون شما که اینجوری صبر پیشه کرده چی باید بگم. وقتی دلت شکست برای منم دعا کن که منم عشق واقعی رو درک کنم. ازت ممنونم.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام به همه دوستای خوبم
من تازه عضو این سایت شدم و امروز حرفاتونو خوندم
الان چند دقیقه اس همینطور اشک می ریزم.بخاطر تماما مادرای داغداری که اینجا حرفشون رو زدید و همینطور میترای عزیزم و داوودی عزیز.ازخدا می خوام به همشون صبر بده و پاداش این امتحان سختشونو به خوبی بهشون برگردونه.
فقط یه نکته که به نظرم اومد.مشاور به میترا گفته بود که بچه های پرورشگاه ژن های خوبی ندارن و اکثرا حاصل زنای محارم هستند.اینو که خوندم مغزم داغ کرد.واقعا اینطور آدمها رو باید....وقتی خدا به اونها حق زندگی داده توی بنده چطور می تونی در مورد صلاحیت زندگی اونها نظر بدی...مگه به خواست خودشون اومدن تو این دنیا که حق یه زندگی سالم با پدر و مادر رو نداشته باشن.میترا جان منظورم به تصمیم شما نیست.هرکسی صلاح زندگی خودشو می دونه .منظورم به اون مشاور....که به همین راحتی حق حیات رو از یه بچه معصوم که خودش هم از این موضوع خبر نداره می تونه بگیره...من که اگه زمانی که تصمیم به بچه دار شدن گرفتم خدا نخواست(بخاطر مشکلی که دارم احتمالش هست) تصمیم دارم حتما یه بچه از پرورشگاه بیارم و حتما زشت ترین بچه رو انتخاب خواهم کرد.کمی عمیقتر به این چیزها نگاه کنیم.
2728
میترای عزیز اتفاقی که برای آرشت افتاده قلبم را به لرزه در آورد و اشکم جاری شد از خدا برایت طلب صبر می کنم چون می دونم بیشتر از هر چیز به صبر و شکیبایی احتیاج داری عزیزم. در ضمن خواستم بهت امیدواری بدم که حتما خداوند بهت دوباره یک فرزند با ایمان و باهوش خواهد داد. پسرخاله من هم مثل شما پسر چهارساله اش رو در تصادف از دست داد و یک دختر داشت ... همسر ایشون هم چون خیلی سریع خامله می شد لوله هاش رو بسته بود اما چند روز پیش که با مادرم صحبت می کردم گفت که خانم پسرخالم حامله شده ( پس از چند بار ای وی اف) و من براش بسیار خوشحالم هر چند که یاد و خاطره مهدی همیشه با ماست.
سلام مونایی عزیز الهی خوشبخت شی عزیزم. می خواستم یه چیزی رو همون اولا بهت بگم اونم اینکه از اسم کاربریت و همینطور عکس کاربرین بسیار بسیار خوشم میاد . به نظر من نشونه روح بسیار لطیف و معصومته. در زندگی خوشبخت باشی. اختیار زندگیتو هیچ وقت دست دیگران نده و با مشکلات پیش رو (البته خدا نکنه) با درایت و مطالعه و استفاده از تجربه دیگران رو به رو شو نه با احساس .
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
آیدا جون از اظهار همدردی و دعا های خیرت خیلی ممنونم.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
سلام دوستان عزیزم.
از ابتدای ایجاد این تاپیک تمام یادداشتهای دوستان را می خواندم و فقط اشک میریختم زیرا در توان خود نمی دیدم که بتوان چیزی بگویم تا درد مادرانی دلشکسته مثل میترای بردبار و داوودی صبور را تسلی دهم. اما امروز تصمیم گرفتم که بنویسم میترای عزیزم همانند خواهر دوستتان دارم و شما را معلمی بزرگ می دانم که باحلم و صبر بسیار بسیار به من آموختید که خدا بسیار بسیار بزرگ است و چه خوب حق معلمی را ادا کردید و داودی عزیزم برایت آرزوی بهترینها را دارم و میگویم که ندیده دوستتان دارم.
سلام سونیا جون واقعا الهی هیچ مادری غم نبینه. از مهربونیت خیلی ممنونم عزیزم
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
می دونم همه تون خیلی درد کشیدید منم بعد از شش سال حامله شدم و نی نی را در سه ماهگی توی شکمم مرد و ده روز پیش دفنش کردم پیام یکی از دوستان را براتون می نویسم به یادم باشید و برایم دعا کنید خدا بهتر ازاون رابه زودی به من بده....
خدایا برای همه داده هایت ونداده هایت وگرفته هایت شکرگزارم...چراکه داده هایت نعمت نداده هایت حکمت و گرفته هایت قسمت است التماس دعای مخصوص خیلی دلم گرفته وتنهایم.
الهم اغفرلی ذنوب تحبس دعا......از بس همه برام دعا کردند و مستحاب نشد از خدا روز عاشورا فقط یه چیز خواستم واونهم بخشیدن گناهانی که باعث عدم استجابت دعا می شود/// آمین یا رب العالمین خدایا هزاران بار دلم را شکستی خیلی ها کفتند باهات قهر کنم اما من گفتم من لیاقت قهر کردن را ندارم
آیداگل ایشالا به زودی یه نی نی ناز خدا بهت بده. خدا دلتو آروم کنه. میترا جون نمی دونم چرا دیگه نمی یای بخونی اینجا رو امیدوارم با خیر بارداری و خبر های خوش بیای
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
زندگی عزیز راستش امشب حالم خوب نیست و گریه داره دلم فقط چون شب ولادت حضرت امام حسین (ع) است دارم خودمو تسکین میدم. میدونی یادمه یه روحانی یه بار میگفت اینکه در آیه امن یجیب میگیم مضطر ، مضطر کسیه که از همه قطع امید کرده و فقط دیگه گره کارش به دست خدا باز می شه و می گفت کسی اگه به این مرحله برسه خدا اجابتش می کنه. من الان به نقطه ای رسیدم که به هر چی متوسل شدم برای حل مشکلم بی فایده از آب در اومد ( منظورم توسل به امور دنیوی و مشاوره و پا درمیونی و صبر و ..)دیگه فقط امیدم به خداست که منو از این مهلکه نجات بده و واقعا وقتی میگم التماس دعا از سر تعارف یا لقلقه زبان نیست بلکه از ته دله. به امید باز شدن گره های بسته...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز