هیچ شناختی روی خانومه نداشتم، حس خوبیم به این مسافرت نداشتم اما شوهرم اصرار کرد که بیا بریم، خوش میگذره، فوقشم بد بود دیگه باهاشون نمیریم،، حالا بعد از دو سال و خورده ای که جایی نرفته بودیم، اینم از دماغم دراومد ما وقتی مسافرت میریم هیچ وقت غذا نمیپزیم همیشه رستوران میریم،، شوهرم گفت که دوستش گفته ما بر عکس ، تو سفر وسیله میبریم و غذا خودمون درست میکنیم،،، گفتم اصلا فکرشم نکن،، من با سه تا بچه حوصله این کارا رو ندارم، بعدشم تو صندوق ماشین فقط میتونیم چمدون بزاریم، چجوری قابلمه و بند و بساط بردارم، گفت دوستم گفته که خانومش غذا درست میکنه ، تازه کمک حال تو هم هست، بهرحال با کلی غر و نق ، راه افتادیم،،، از شنبه تا به الان شمالیم، نشون به اون نشون که خانومه فقط خوابه،،، روزا رو میخوابه، شبا با پسرش تا صبح بیدارن،، تن صداشم وحشتناک بالاست، این سه شب یه خواب راحت نکردم، داد میزنه حرف میزنه، یکسره قربون صدقه های ناجور برای شوهرش میره تازه ادعای خیلی
لا حَوْلَ وَ لاقـُوّةَ إلّا باللّهِ الْعَلِيِّ العَظيمِ لامَلْجَأَ وَ لامَنجا مِنَ اللّهِ إِلّاٰ إِلَيْهِ.هيچ دگرگوني و نيرويي جز به خداوند والا و بزرگ تحقق نمي يابد و هيچ پناهگاه و جايگاه نجاتي از خدا جز به سوي خدا نيست.