پارت 1
صدای جیغ ناخونام رگ های عصبی مغزمو گردن میزنه، محکم به شیشه می کوبم، هر بار محکم تر، هربار که اکسیژن این مکعب شیشه ای کمتر میشه. ،
من کمک می خوام، از اونی که بیرون ایستاده و یه ٱیینه جلوم گرفته کمک می خوام، ولی نه !مثل هر با فقط نگاه میکنه، چشماشو نمی بینم ولی سرمای وجودش از ذره های این شیشه هم عبور میکنه
و من بی قرار می شمرم
برای اتمامم
2،1،...
نور مستقیم مردمک چشمامو هدف گرفته
عرق روی پیشونیم سر می خوره
و نفسام، اینجا اکسیژن هست! اینجا دیواراش گچیه، آروم باش، فقط یه خواب بود!
چشمای نگاه ترسشو حق نداره بباره
نگاه حق نداره بترسه
نگاه
نگاه بیچاره...
به آیینه خیره میشم، خنده داره ولی از تماشای آیینه هم می ترسم،
صورتمو مهمون ی مشت آب میکنم، کمه! ی مشت آب دیگه، کافی نیست
یه مشت دیگه، نه نه نه
ی مشت محکم تر
حالا شد.
شاید این سرخی روی گونم، با درد ، پاک کنی روی ذهن جا مونده توی اون خواب لعنتی بشه
مستقیم میرم سراغ پوشیدن لباسام
یه پیراهن مردونه سفید، شال سفید، شلوار سفید
بعد از اتمام کارام از خونم خارج میشم
خونه، خونه ی نگاه یه انباری کوچیک تو خونه یه پیرزنِ مهربونه کوچه پس کوچه های تهران،
با صدای نسبتا بلندی میگم :خاله خانم من رفتم، باهام کاری نداری؟ چیزی نمی خوای بخرم برات؟
خیر پیشه راهت دخترم ، مراقب خودت باش برو و به سلامت برگرد مادر
باید اینارو می شنیدم ولی سکوت اینبار شد جوابم
یبار دیگه بلند تر،
زهرا خانم میگم دارم میرم چیزی نیاز نداری؟
آب دهانمو قورت میدم یه بار دو بار سه بار
نگاه حق نداره بترسه