چقدر دلم تنگه واسه اون روزا که تنها دغدغه مون انجام تکالیف بود ، خونه ی گرم پدری ، دست پخت مادر ، رفت و آمد ها ی فامیل.
خسته شدم از مسولیت مادری و همسری ، دلم ارامش میخواد از جنس خونه ی پدری .
بیاین بگید از حال خوب اون روزا
نازمو میکشن
هرچی بگم میخرن واسم در کل یه دختر لوسم 😂
ولی دارم عروس میشم😶😂
کاش زندگیم ب سن ۱۸ نمیرسید چون تو قبل ۱۸ همه چی رنگیه بعدش همه چی سیاه و سفید میشه دلم میخواد مامانم مث بچگیام جوون باشه😭
انقدر این روزا دغدغهی بچه داری دارم ، باردار هم هستم ، کارهای خونه هم که تمومی نداره.
این خستگی ها انگار قرار نیست تموم بشه.
دلم ارامش میخواد، دلم اون روزایی رو میخواد که مامانم سالم بود و غذا میپخت و باهم بازار میرفتیم. روزای مجردی و کم دغدغه
خونه پدری هر روز تن وبدنم بخاطر بچه نمیلرزید
اینکه شب امتحان تا صبح بیدار میموندم و درس میخوندم چقدر استرس میکشیدم مامانمم باهام بیدار میموند
اون استرس کجا و این گرفتاریا کجا
مامانم فقط
بوس بهش
آخ آخ خونه ی گرم بامحبت پدری،،،،دلم بابا مو خواست کاش این همه زود نمی رفت،خیلی سخته دختر آخری باشی و پدر نباشه.......
روزایی که رو پای بابام میشستم بوسش میکردم بچه هم نبودم ها ۲۰ سالم بود ای خدا یادش بخیر ۱۲ سال دیگه بابام نیست.
ماه رمضون ها قبل از سحر از صدای رادیو مامانم بیدار میشدم بوی غذا میومد خونه ساکت خیلی حس خوبی بود
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
