دخترک به آرامی موهایش را شانه می زد
به طرف آیینه رفت چشمان درشتش
را به آینه دوخت و آهی عمیق کشید
پاییز گاهی همچون تیری در قلبش فرو می رفت
و گاهی قلبش را نوازش میکرد
آشفته دستی لای گیسوانش کشید
و شروع کرد به مرور خاطرات ، خاطراتی که شاید در گذشته برایش شیرین ترین خاطرات بوده اند
و شاید تلخ ترین خاطرات
ولی در این پستی بلندی ها و سختی ها و شادی ها
خودش را یافته بود گویا شاید ناملایمات های زندگی اورا آزرده خاطر کرده بود اما یافت که زندگی بی رحم است و اگر در این زندگی یه راهت ادامه ندهی زمین خواهی خورد پس استوار بمان ...
دختر تنها
_ امیدوارم خوشتون اومده باشه من اینا رو تجربه کردم و خب میتونم بگم از اعماق وجودم می نویسم نه نوشتهی بی پایه و اساس
_