دیشب تاپیک زدم گفتم باهم قهریم یه نفر گفت بحث زندگیته کوتاه بیا
دخترمم همش میگفت مامان توروخدا آشتی کنید
خونواده شوهرمم اصرار داشتن آشتی کنیم
دیگ امروز تولدش بود با جاریم رفتم بازار رفتم براش کیک هدیه خریدم اونم به اصرار زیاد دخترم...جاریم هم گفت پس شام بیاین خونه ...طفلک شامم درست کرد دخترمم از خوشحالی به همه گفته بود تولد باباشه و مامانی براش کیک خرید وقتی اومد رفتم استقبالش گفتم تولدت مبارک محلم نداد
رفتم دست بدم زد زیر دستم گفت برو کنار نمیخام بات حرف بزنم
بغض کردم گفت من برات کیک خریدم که...نذاشت حرف بزنم گفت میخاست نگیری کیکتو من نمیخام
باور میکنی قبل من دخترم زد زیر گریه