خواستم کاریکه زنداداشم با مامانم کرد بگم
زنداداشم تازه عروس بود یبار برگشت توی جمع گفت من بچه دار شم شما نگهش میداری مامانم هم گفت نه من بچه داریم کردم بظاهر حرف با شوخی و خنده تموم شد ولی نگو داداشم و زنداداشم توی خونه دعواشون بالا گرفته بود و داداشم اومد با مامانم دعوا که چرا گفتی بچه شما رو نگه نمی دارم
مامانم هم میگفت بابا کدوم بچه شما ک هنوز بچه دار نشدین مگه آدم جلو جلو میتونه حرف بزنه و داداشم هم زیربار نمیرفت خلاصه دعوا و اعصاب خوردی
چندماه گذشت زنداداشم حامله شد
توی حاملگی متوجه یه بیماری خیلی بد شدن حتی با توی حاملگی عمل جراحی شد و زنداداشم استراحت مطلق و مامانم و من و مادره زنداداشم نوبتی نگهش میداشتیم و بچه بدنیا اومد و ما همچنان نوبتی بچه رو نگه داشتیم زنداداشم درمانش طولانی بود و گاهی یه هفته یه هفته بچه پیش مامانم می موند و بعده اون هم تقسیم کرده بودیم هرکی سه روز بچه رو نگه میداشت یبار مامانم ب زنداداشم گفت الان راضی هستی داریم بچه را نگه میداریم ؟