گفتیم خب آدمه درس نیست بیخیالش شیم فرستادیمش سربازی
و اونجا بود که متوجه شدیم امید خیلی خراب تر از این حرفاست
خانما بابای من یه بازنشسته نظامی رده بالاست
خیلی احترام داره به قول معروف گنگش بالاست تو پادگان
آبروی بابامو برد.... یه کارایی میکرد تو پادگان که هرکی دیگه میکرد بازداشتش میکردن ولی این چون پسر فلانی بود کاریش نداشتن
توسری خور شده بود
دستش مینداختن مسخرش میکردن
همون بچه شر حالا از همه حرف میشنید و میترسید جواب بده
زنگ میزد گریه میکرد که اینجا سختمه
بابام جابجاش میکرد
5 بار جابجا شد و بی فایده
آخرش زنگ زدن گفتن آقای فلانی ما به احترام شما چیزی نمیگیم ولی این خیلی خرابه
بابام گفت بندازینش بازداشت و مث سگ بزنیتش
نتیجه چی شد؟ رفته بود تفنگ گذاشته بود زیر گلو خودش که خودکشی کنه گرفته بودنش
دوباره تماس گرفتن که پسرتونو فرستادیم پیش روانشناس پاشید برید پیشش
بعدشم بابام رفت نشست تو پادگان گفت پسر من همینه تحملش کنید گفتن باشه
هفته ای دو دوز میرفت پادگان و هروقت دلش میخواست میومد خونه
پادگانش دوتا خیابون بالاتر از خونمون بود