من سرجام ایستادم و جواب دادم ...
الو...الووو.
هرچی گفتم الو فقط فوت میکرد،با خشم کشوی گوشیمو پایین زدم و زیر لب غرغرکنان و اخمو بسمت در مغازه راهی شدم اون زمان چیزی ب اسم لیست سیاه رو بلد نبودم 😁
وارد مغازه شدم نسیمی معطر روی چهرم پخش شد...
باد خنک اسپیلت و بوی عطر خنک و تند مغازه دار بدجور با روح و احساس ادم بازی میکرد ...
یه طرف نازنینو دیدم ایستاده بودو مشغول پرکردن یه پیش فاکتورو نوشتن توضیحات مشکلات گوشیش بود و سمت دیگه پشت میز یه پسر خوش چهره و جذاب رو دیدم با یه استایل شیک و امروزی (جین پاره پاره،تیشرت بادمجونی و کفش ال استار ابی )نگاهم میخ شد به چشماش چقدر چشماش زیبا بود،مژه های فر و بلندش زیباییشو دوچندان کرده بود 🥺 اب دهنمو قورت دادم بزور خدایا دستام یخ زدن نمیتونم حرفی بزنم محو تماشاش بودم بوی عطر ،خنکی فضای داخل ک مثل بهشت بود،چهره ی ملایم اون پسر چقدر بدلم نشست ...
نازنین گفت سپیده!؟
بادستاش نیشگونم گرفت دختر باتوهستم...الو..
سریع دستپاچه برگشتم بسمت نازنین
بله ؟ببخشید گوشیم زنگ خورد گیج اونم هنوز...
لبخندی زورکی روی لب زد و گفت دختر خوب سلام بلد نیستیشما؟
رومو برگردوندم سمت فروشنده و گفتم بله ببخشید حواسم پرت شد ..سلام ..
نگاه اون پسر هم گره خورده بمن و من بیشتر هول شده بودم
گفت سلام از ماست خانوم خوش امدید مغازه ی خودتونه درخدمتتونم ...
نازین گفت ایشون اقا محمد هستن همون فامیل نزدیک لیلا دوستم ...
صورتم گل انداخته بود لپام سرخ شدن نمیدونم چطور اون لحظرو توصیف کنم انگار قلبم ایستاده بود انگار زمان و ثانیه ها محو تماشای اون لحظه ی شور انگیز. عشق شده بودن من دختری بودم که از تعریف تمجید زیادی فامیل و دوست اشنا بخاطر زیبایی ظاهریم مغرور شده بودم خودمو میگرفتم باهرکسی حتی هم صحبت نمیشدم و ایمان داشتم به قوی بودن احساسم منتظر شاهزاده با اسب سفید بودم همیشه 😑
ولی چرخ روزگار جوری چرخید برام که تو سن کم تویه چشم برهم زدن با یک نگاه عاشق شدم ...دل دادم و نفهمیدم چطور ولی قطعا اون لرزیدن دل خود عشق بود ...
بله من دریک نگاه عاشق شدم ...اخه چرا 🥲💔
.صدام میلرزید سلامی کردم
باصدایی زیبا و اروم و شمرده گفت مثل اینکه عمتون گفتن خط ایرانسل میخوایید درسته؟