تنها بودم فیلم ملبورن رو گذاشتم دیدم بغضم گرفت اصن یه وضی اخه منه خر تازه عروس بودم بچه خواهرم نوزاد بود نگهش داشتم الان اینو دیدم یادم اومدم نفسم گرفت خدا بهم رحم کرد هیچ وقت همچین کاری نکنید
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست وامیدم به خداونـــدی اوست
یه بار بچه شیرپرید گلوش کبود شد حالا من نادون بودم پدر مادرش به چه عقلی دست بچه 18 ساله که تا حالا بچه ندیده بوده بچشون رو سپردن به خدا یادم میاد هنگ میکنم
بعد سه ماه که برگشتم خونه خودمون سه ماه افسرده بودم آخه اون سه ماه حتی آفتاب ندیدم خواهرم صبح میرفت شب میومد تک و تنها بدون تلفن یا موبایل به خدا خل بودم
ما دسته جمعی بیعقلی کردیم آخه اون موقع مثل یه زن پخته 40 ساله رفتار میکردم همه به من اعتماد میکردن میگفتن میتونه یعنی همه ها حتی همسایه ها میگفتن خیلی خوبه تو برو بچه رو نگه دار آخه اگه طوریش میشد فقط من بدخت میشدم خدا رو شکر به خیر گذشت
من خواهرزاده دو ماه ام و یکماه نگه داشتم اونموقع۲۵ سالم بود, الانم با گذشت اینهمه سال هنوزم اون بچه رو بچه خودم میدونم. یه رابطه خیلی عمیقی بین جفتمون هست. عاشق خواهرزاده امم
این چنین سرخ و لوند
برخار بوتهء خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
برتازیانه زارِ تحقیر
گذشتن
وراه را تاغایتِ نفرت
بریدن.-
آه ،ازکه سخن می گویم؟
ما
بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگِ خود آگاه هان اند.
الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم
این چنین سرخ و لوند
برخار بوتهء خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
برتازیانه زارِ تحقیر
گذشتن
وراه را تاغایتِ نفرت
بریدن.-
آه ،ازکه سخن می گویم؟
ما
بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگِ خود آگاه هان اند.
الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم