من سالها پیش گلوم یه مشکلی پیدا کرده بود که سرفم قطع نمیشد حتی تو خواب . بعد پدرم هم بخاطر اینکه خواستگار مورد علاقه اونو رد کرده بودم (الان فهمیده حق با من بود) با من قهر بود به مامانم گفت اینو ببر دکتر فردا میمیره باید خرج کفن و دفنشو بدیم مادرم هم گفت والا اون دکتر اونم راه دکتر خودش بلده بره. در حالی که به روز دیدم تو گوگل سرچ کرده چطور از دکتر سمیعی نوبت بگیریم برای برادرش میخواسته . آخر هم پول دکتر بهم نداد و من طلامو فروختم
یک بار هم چشمم رو عمل کرده بودم اون موقع اینا منو از خونه بیرون کرده بودن پیغام فرستاد که فکر نکنی بیای خونه من ازت پرستاری میکنما اینجا نیا منم رفتم خونه ی آدم نانجیب که منتش هنوز رو سرم هست . البته الان میگه آخه من فکر کردم عملت خون و خونریزی داره من نمیتونم تحمل کنم خون رو.
حالا ی بار کمر مامانم گرفت و نمیتونست تکون بخوره . حالا بماند که براش نوبت دکتر گرفتم اما کلا مریض که میشه خیلی زود رنج میشه دیدم داره زیر ریز گریه میکنه منم بلند گفتم حالا گریه هات مونده اون موقع که من تو شهر غریب بودم گفتی کی یه لیوان آب دستم میده ؟ اون موقع که من سرفم بند نمی اومد دنبال دکتر سمیعی میگشتی و ...
