بابام مامانم با مامان بزرگ مادریم دعوا کردن سر ارث و......
ما هیچ دخالتی نداشتیم مامان بزرگم مریض بود گفتم من چیکار دارم برم یسر بهش بزنم رفتم دوتا از خاله هام اونجا بودن باهام حرف نزدن رفتن تو اتاق داییم حرف زد باهام زنداییم کلی تحویلم گرف ولی اونا دلمو شکستن چغدر من دوسشون دارم از مامانم بیشتر
قسم خوردم دیگه هیچ وقت اونجا نرم