یه مشورت_ازدواج مادرم

برای پدربزرگت پرستار بگیرید که ایشونم از نگرانی دربیاد

نه عزیزم مادرشون خانه جدا داشت ،بعضی از شبهاهم زنداداشم پیششون می‌خوابید برادرم با بچه ها خونه خودشون بودند.هفت سال زمین گیر شدند زن دایی بودنند

بهش بگو از آیندت خبر نداری ک به جای نگهداری از پدبزرگم از زندگی خودت لذت ببر بعد این همه سال تنهایی به فکر خودتم باش بهش بگو هر تصمیمی بگیره تو پشتشی و نظر تو اینه ک ازدواج کنه تا خیال توام راحت باشه من خودم به مامانم میگم هرکی هرچی گفت جوابش با من مهم اینه تو حال دلت خوب باشه بیشتر به فکر حرف مردمن ک بعد این همه سال میگن فلانی ازدواج کرده

بچه داره؟

اگه سرحاله ومریضی خاصی نداره خوبه بچه هاشم که متاهلن

البته اختلاف سنی شونم یکم زیاده ولی خب هردو بالغن

هیچوقت ازدواج به ادمها تحمیل نکنید میخواد ۴۳ سالش باشه میخواد۱۹ سالش از کجا معلوم تو معذورت قرار داره شاید واقعا دوست نداره ازدواج کنه 

بذارید برای زندگیش خودش تصمیم بگیره شماهم بهش بگین که هر تصمیمی بگیره من مثل کوه پشتتم.

مامان من دلایلش اینا بودن ک شوهر تو سرکوفتت میزنه یا مردم چی میگن بهش گفتم شوهرم خیلیم موافقه اگه خودش همدم نمیخواست چرا ازدواج کرده توام همدم میخوای شاید مامان توام نگران شوهرته