بچها ما از دبستان با هم بودیم
صمیمی و خوب البته اعتقاداتمون فرق داشت
من چادریم اون مانتویی
هیچ وقت باهم اذیت نمیشدیم و همیشه اوکی بودیم ، یه سال از من بزرگتر بود و زودتر رفت دانشگاه از سال کنکور شروع شد که با پسرا دوس بشه
همه چیو به من میگه ، کم کم دیگه خونشون هم میرفت ، اول گفت فقط در حد دست دادنه بعد گفت نه جلوتر هم رفتیم ، زگیل تناسلی گرفت ازشون
همینطوری متعدد دوس میشد و دوست میشه
حتی بار اول هم خونشون میره ، دیگه میخواستم بزارمش کنار امروز که بیرون بودیم دیگه تصمیمم قطعی شد
خیلی خیلییی دختر ولنگاری شده ، سیگار میکشه با دوستای دانشگاهش که اکیپ تشکیل دادن خیلیی صمیمین بغل میکنن همو ، میگفت پسره به شوخی میزنه در باسنم ، مشروب میخوره فحاش شده به شوخی فحش های رکیک و زشت میده بلند بلند خجالت زده ام کرد تو کافه ، بارها صحبت کردم گفتم نکن نصیحت کردم با خوبی گفتم دعوا کردمش ولی بی فایده میگه تو نمیفهمی و درک نمیکنی منو
باید بزارمش کنار چون ابروی منم میبره ، ولی خیلی ناراحتم خیلییییی سخته این تنها،دوست صمیمی منه ،