2726

فلش بک به تابستون ۸۵ تا ۸۸

روزای گرم تابستونی و بازی های کودکانه منو دوستم ، ذوق واسه باز کردن دوباره خونه عروسکی و چیدن وسیله های بازی که زمستونا مامانم جم می کرد به خاطر درس و مدرسه! 

باربی هام و مامان عروسکه که اسمش رویا بود و دختراش و تک پسرش .... خاله شون که اسمش نگین بود و اونم ۳ تا بچه داشت .... مبل های کوچولو.، یخچال کوچولو و ....

پارچه هایی که زمستون جمع کرده بودیم و تابستونا می ریختیم وسط تا واسه عروسکامون لباس بدوزیم 😔

آتاری سگا و بازی خرگوشه و پسرمون سونیک که شبای تابستون تا نیمه شب بازی می کردیم.... پلی استیشنم و بازی که‌داخل خیابون های نیویورک بود و وقتی بازی می کردم می رفتم تو خیال و حسرت نیویورک رفتن 🥲

یادمه با دوستم کلی سی دی می خریدیم و هر کدوم رو هزار بار تماشا می کردیم ،باربی،  الوین و سنجاب ها ، .....

عاشق ستاره لارا و قطار قطبی بودیم !‌ شبای تابستون و کانال دیزنی ، شبای تابستون و اهنگ های جاستین بیبر که تازه خواننده شده بود و عر هایی که خاطرش می زدیم 

اول تابستون دوتایی سریع می رفتیم کانون پروش فکری اسم می نوشتیم و خب سفال بازی

 و کاردستی و نقاشی با گواش و عطری که اون فضا داشت❤

ژیمناستیک که از بچگی کار می کردیم یادمه باشگاه ساعت ۶ و نیم تا ۸ شب بود .... منو دوستم ساعت ۳ از خونه می زدیم بیرون و داخل شهر خودمون دنیا رو کشف می کردیم 🥲 چه جاهایی که نرفتیم خونه خرابه ها و ..... مثلا مثل فیلم های خارجی ماجراجویی می کردیم و ....

یا وقتایی که با اکلیل تاج درست می کردیم و تحت جو فیلم نارنیا دنبال سرزمین های گمشده می کشتیم 

حتی دلم به دوست خیالمون سایمون تنگ شده ، سایمون یه پسر خیالی بود که متولد ۹۸ میلادی بود و سال ۲۰۴۰ دانشمند ناسا بود که تونسته بود با ادم فضایی ها دوست شه و از اونا علم سفر به گذشته رو یاد بگیره ، حالا این آقا سایمون میانسال تصمیم داشت از ۲۰۴۰ به گذشته بیاد و منو دوستم و سایمون کوچولو که گذشته خودش بود رو سوار سفینه زمان کنه و علم آینده رو در اختیارمون قرار بده تا ما سال ۲۰۳۰ در اوج جوانی دانشمند های معروفی شیم .... اینقدر می رفتیم تو خیال و داستان می ساختیم که خودمونم باورمون می شد 

یه مراسم داشتیم به اسم برده ادم فضایی ها شدن ، می رفتیم حیاط و کلی التماس می کردیم و ادم فضایی ها رو قسم می دادیم که خودتون رو به ما نشون بدید🤣

داستان های هاوایی ! حوض حیاط اب می کردیم و مایو می پوشیدیم و اب پرتقال می خوردیم تو خیالاتمون مثلا وان دایرکشن ، جاستین بیبر یا جوناس برادر میومدن به اون ساحل و ما مثل اسکل ها می خواستیم مخشون بزنیم🤦🏻‍♀️🥲

تهش هم سر جاستین دعوا می کردیم🤔

آرزوی عروسک پارچه ای ..... فارسی  وان که مثل ادمای بزرگسال درگیرش بودم و کسی جمع نمی کرد منو ! 

کارم به جایی رسیده بود تو اون سن روی پسر ویکتوریا کراش زده بودم !

شما هم بگید از اون سالا❤ 

یه بار مامان بابام خواب بودت بعدازظهر بود پنکه قدیمی هم روشن من به خودم گفتم حالا اگه دست کنم توش چی میشه مامانم چادر انداخته بود روی خودش چادرو کردم توی پنکه🤣🤣🤣🤣یهو از هم متلاشی شد🤣بیدار شدن دعوام کردن

 دخترم دوستت دارم مامانی👧💋                                                                      ♥من حسابم ز همه مردم این شهر جداست... من‌ امیدم‌ به‌ خدا‌ و‌بعد‌ خدا‌هم‌ به‌ خداست!🙂️ 

چه قشنگ 

اونموقع ها چند سالت بوده؟ 

این تاپیک دوست عزیز، این تاپیک کتابی رو گذاشته که هیچ کتابی مثلش تا به حال نخوندم، با خوندنش فهمیدم که ما چه قدر از امام زمانمون غافل بودیم. در حالی که آقا جان هر ثانیه به یاد ما بودند. خوشحال میشم شما هم این کتاب رو بخونین. اللهم عجل لولیک الفرج🌱دوست عزيزی که امضامو میخونی لطف کن برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان یه صلوات بفرست و اگر دوست داشتی بگو منم برای عاقبت بخیری و حاجت رواییتون بفرستم 🌿✨آدمی را آدمیت لازم است عود را گر بو نباشد هیزم است  .                                                                       من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی عکسی ولی با ذلت و خواری پی کو کو نمیگردم ... اگر کامنتی گذاشتم ناراحت شدی بهم بگو من قصدم ناراحتی هیچکدومتون نیست🌿 تو تاپیک های بازی و سرگرمی و مذهبی اگر تونستین تگم کنین 🌱 

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

ما با دوستام ظهر که همه خواب بودن از خونه هامون روغن و برنج یواشکی برمیداشتیم میرفتیم تو خونه های نیمه ساز اطرافمون تو قوطی کنسرو که قبلا تمیز شسته بودیم برای خاله بازی برنج واقعی دم میکردیم.

یعنی قشنگ چوب جمع میکردیم آجر میذاشتیم دو طرف و دیگ برنج بار میذاشتیم به تعداد نفرات😅

مثل دیگ غذای نذری😊

همچین خلاقایی بودیم ما

۳۵ سال پیش.یادش به خیر

تابستون های بچگی من دهه ۷۰.

عصر خیاط ذو اب پاشی می کردیم کلی تو حیاط بازی می کردینثم یه عالمه چیزای گلی درست می کردیم حیاط مون بزرگ بود چنذتا باغچه داشت

یبار تو حرفای مامان و بابام شنیدیم بابام بدهکاری داره

منو داداشم صبح رفتیم تو حیاط تا شب وسط بکی از باغچه رو اونقدر کندیم که خودمون داخلش دیده نمی شدیم . میخواستیم به نفت برسیم تا بابا بدهکاری هلش رو بده😥😬

شبا میرفتیم تو بلوار نزدیک خونه مون دوچرخه سواری

همه چیز عالی بود



خدایا شکرت که همیشه حواست بما هست.
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز