من دوتا بچه دارم یکیشون دو سال و نه ماهس تقریبا یکی دیگه پنج ماهش ... دخترم دیوانم کرده از صبح تا شب یا گریه می کنه یا جیغ می زنه مرتب داداشش و می زنه اونم واقعا بدجور حرف گوش نمیده یسره در حال شیطنته مثلا الان عسل برداشته همه جای خونه پرده مبل عسل زده به دست و پاهاش غذا خوردنش افتضاح خوابیدنش افتضاح ... انقد داداشش و زده اونم یاد گرفته جیغای وحشتناک می زنه از ترسش کوچیکه رو نمیذارم زمین انقد بغل گرفتم بغلی شده ... به حدی خسته شدم الان انقد گریه کردم به شوهرم گفتم دیگه نمی کشم تو رو خدا بگیذ چکار کنم کم آوردم
پری جون خدا بدادمون برسه... سین بانو باور کن هر کاری فک کنی کردم اصلا کوچیکه رو یه ناز کوچیک نمی کنیم خیلی وقتا می زنش اگه محکم نباشه واکنش نمیدم یسره از طرف داداشش براش کادو می گیریم ...بهتر شده بود عید که مرتب جایی می رفتیم همه میومدن سمت داداشش بدتر شده انگار هم این هم چون خوب غذا نمی خوره عصبی میشه
اختلاف سنیشون کمه اولی حسادت میکنه باید مرکز توجه رو تغییر بدی به فرزند ارشدت بغل کردن یه سره فرزند دومتون باعث تحریک حسادت فرزند اولتون میشه. بجای که اونو بغل گنی بخوابونش ولی هر جای خونه میری بچه اولتو با خودت ببر بهش کار هم بده یه سری وظیفه از بچه دوم بهش بده مثلا بگو شیشه داداشی رو تو باید بشوری یا بگو پوشک تو باید بیاری یا مواظب باشی بیدارشد زود به من بگی
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
صدف جون دقیقا منم در این حد عصبی شدم تازه امروز شانس آوردم باباشون هست ... ساینا جون مرسی عزیزم قند و عسل جون من شاغلم تو شهر غریب گفتم دوتا پشت هم بیارم همبازی هم باشن تنها نباشن نبود من جبران شه اما اشتباه کردم هم به اون دوتا ظلم کرد هم خودم و شوهرم
من با داداشم ی سالو سه ماه فاصله دارم واقعاااا ظلم بزرگی بود ک پدر مادرم بهم کردن پدر مادرا میگن بیتریم باعم بزرگ شن ولی واقعا بچه رو خراب میکنن.خودم بچم ی سالش تا 5 سالگیش نمیارم
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت.گوشت بدن خود را میکند و به جوجه ها میداد.زمستان تمام شد و کلاغ مرد و جوجه ها نجات پیدا کردند و گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از این غذای تکراری.
مامان مازیار می فهمی چی میگم سمیرا جون باباش و بیشتر از من دوست داره از اول اینطور بود مامان ترنم کاش کوچیکه راحت می خوابید یه جیغا می زنه حتی نشسته قبول نیست باید پاشم راه برم