بچه ها من تو دوره افسردگیم حالم خوب نیس همش دلم مبخواد تنها باشم و گریه کنم امشب میخواستن برن مهمونی منو زور کرد که تو هم باید بیای بعد من که شروع کردم اصرار نمیام یهو اشکام ریخت اونم میگه پس ما هم نمیریم یعنی چی دختر تو خونه تنها اینقدر همه چی بی حساب کتاب عمرا بذارم یه دختر 19/20ساله تنها بمونه خونه معلوم نیس چیکارابشه خودشونم نرفتن مهمونی
ولی من دلم اتیش گرفته که پدرم جای اینکه بهم تهمت بزنه باید خبرداشته باشه از حال من بدونه من چرا افسردگی دارم بدونه چرا دخترش تو اوج جوونی مشت مشت قرص اعصاب میخوره
چی میشد اینقد بهم محبت میکرد که خیالش راحت بود هیچ وقت طرف کس دیگه ای نمیرم و کار اشتباهی نمیکنم تازه هیچ وقت هیچی از من ندیده ولی همش مشکوک بهم چرا چون گریم میگیره زود چون من افسردم چون من جوونیمو به بدترین حالت ممکن میگذرونم چون خواستگار رد میکنم چون انگیزمو برا درس خوندن از دست دادم بهم مشکوکه
بگید به نظرتون برم بهش بگم که من افسردم ولم کن دست از سرم بردار