دارم دق میکنم

من دیشب خونه ی دوستمون بودم و با دختر کوچیکش رفتیم بیرونو وقتی اومدیم مهمون داشتن 

پسر خاله ی باباش بود 

بعد دختره مهمونا اومد تو اتاق گفت تو امشب میری گفتم بله میرم دیشب اینجا بودم 

بعد گفت پس چرا پا نمیشی ساعت ۱۲و نیمه 

ی ذره بهش نگاه کردم گفتم 

قصد دارم برم و بلند میشم 

هی میرفتم تو اون اتاق پشت سرم میومد 

نمیزاشت با دخترا تنها باشم 

کلافم کرده بود شدید

گفت شلوارت فک کنم تنگه اخه خط انداخته رو شکمت گفنم نه روش نشسته بودم زیاد گفت هوم مشخصه  

یهو گف خونتون کجاست گفتم بزرگمهر 

یهو دیدم رفته تو اسنپ 

گفتم برا من داری اسنپ میگیری؟ گفت اره و میخندید گفتم خودم گوشی دارم 

گف خب اخه نمیری و هی میخندید 

هیچکسم بش نمیخندید 

بعد من میخواستم لباس بپوشم 

میخواستم برم تو اون اتاق گفت کجا میری گفتم لباس بپوشم 

گف همینجا بپوش گفتم جلوشما معذبم 

بعد ب پسره داداشه مادره اون خانواده 

گفت پاشو برو متین بیرون اون ۱۴سالشه 

منم گفتم نه کاری با متین ندارم جلو شما راحت نیستم 

گفت ههههه اون چیزی ک تو داری منم دارمو باشه رومو اونور میکنم 

بعد متین گفت اشی برات جا لنزیتو گذاشتم تو کیفت 

گف عهههه چشمای خودت نیست؟ گفتم نه 

گف حیف شد البته چشم مشکی ام قشنگه 

هیچی نگفتم 

بعد به متین گفتم مایه لنزمو میاری برام 

گفت هووم اره چیزی از قلم ننداز 

بازم جوابشو ندادم 

بعد من زنگ زدم ب زن عموم ک بیاد دنبالم 

داشتم لوکیشن براش میفرستادم گفت عههه با اسنپ نمیری گفتم نه گفت اره اخه دیدم برا یکی دیگه لوکیشن دادی 

بعد لباسم بلند بود تا زیر زانوم بود 

گفت شلوار نمیپوشییی

 گفتم نه 

گفت پس با اسنپ زشته که 

گفتم زن عموم میاد دنبالم 

بعد گفت واقعا تا سوم درس خوندی؟ گفتم بله؟ گفت میگم واقعا تا سوم دبستان درس خوندی( من چون بابام ورشکست شد نتونستم درسمو ادامه بدم هی باید میرفتیم تهرانو میومدیم و جای ثابتی نداشتیم بعدا جهشی قراره بخونم) 

گفتم به شما مربوط نیست 

گفت اخه من مشاورم و فک میکنم بهم مربوط باشه 

گفتم من خودم دکتر دارم 

گفت به هر حال درستو اگه میتونی ادامه بده چون مغز ادمو خیلی باز میکنه . من خیلی رو این موضوع ک کسی راجب درسم حرفی بزنه حساسم و واقعا قلبم شکست 

خیلی خورد شدم خیلی زیاد 

تا رفتم تو حیاط انقد زدم تو سر خودمو خانوادمو نفرین کردم 

رو به اسمون کردمو گفتم الهی بحق همین شبای عزیز جواب اشکامو بدی 

دوستمو متینم پیشم بودن 

هی‌دستامو میگرفتن میگفتن تروخدا گریه نکن 

ببینید واقعا این حجم از بیشعوری رو باورم نمیشه