بچه ها من ۱۰سال توی روستا همسایه شون بودم
حالا دو سالی میشه مستقل شدیم و از پیششون اومدیم یه روستای دیگه اجاره و دوساله باهاشون قطع ارتباطم
ناگفته نماند اونجا خونه پدرشوهرم بود ودادش به ما وما بازسازیش کردیم وچندسال توش زندگی کردیم ولی حالا بخاطر اونا ولش کردم واومدم
شوهرمم نه قبول میکنه خونه رو اجاره بده
نه بفروشتش از ترس باباش
همینجور خالی مونده
حالا هرسال که موقع تمدید قرارداد خونه جدیدمون میرسه خانواده شوهرم بادخالت هاشون سعی میکنن مارو برگردونن پیش خودشون
که تا حدودی موفق هم شدن
کار من وشوهرم بارها به دادگاه کشیده
حالا باز وقت تمدید قرار داده
و مادر شوهرم رفته پیش زن عموم اینا گفته خونه آماده ست ومیخوایم بریم خونه زندگی فلانی(من)رو برگردونیم
منم تازه زنگ زدم که بگم بتوچه وچرا دخالت میکنی دیدم دور وبرش شلوغه،قطع کردم(نفهمید که منم و با کش دیگه ای منو اشتباه گرفته بود)
نظر شما چیه
اینم بگم شوهرم هم خیـــــــلی دهن بین خانواده شه
هم مثل مرگ ازشون میترسه چ از پدر ومادرش چه از خواهر برادراش
یعنی فقط خودمم که میتونم حد این زنو بهش بفهمونم