بچه خواهرش مریض بود ۹ماه خواهرش تو بیمارستان بود فقط یه بار رفت دیدنش به اصرار من
چند بار دیگه پیش اومد به بیمارستان کار داشت بهش پیام دادم را خواهرت سر بکشی گفت نمیخواد 😐
میخوایم بریم مسافرت بهش میگم مادرتم بیار میگه نمیخواد ..با مادرش خوش میگذره .لی احساس میکنم مسئولیتش زیاده شوهرم نمیارتش
حقوق براش میریزن بهش میگم به مادرت حداقل ۱۰۰تومن بده میگه ول کن نمیخواد ..خیلییی خیلییی دست و دلبازه و هزار بار برای پدرو مادرم همه چیز خریده که البته من خودم برا خانوادش جبران کردم چون کارمندم
مادرش مریض باشه (البته مادرش همیشه تا ناخنش درد بگیره میگه دارم میمیرم .چند باری شوهرم بردش دکتر گفته سالمه)بگم برو ازش سر بکش میگه ولش کن همش الکی میگه
من خیلی رو خانوادم حساسم و هوای پدرو مادرم رو دارم اون خیلی تعجب میکنه .. براهمین به پدرو مادر اونم کمک میکنم ولی اون میگه نکن اینکارارو (پدرومادرش در گذشته خیلی برامون مشکل درست کردن ولی حالا بهمون کاری ندارن)
همسایه ایم خونشون میره ها ولی من سالها از خانوادش سر نکشم دعوام نمیکنه
حالا مشکل اینه خانواده شوهرم فکر میکنن من پرش میکنم
بچه خواهر شوهرم فوت کرد همشون میگفتن دیگه پسرمون نیستی دیدن خواهرت نرفتی زنت نزاشت منم.رفتم همه حقایق و گفتم