ما با عمم قهر بودیم! خیلی ساله چون اخلاقاش واقعا بده! بعد این همه سال خودش خودشو شام دعوت کرده خونه ی من اومده! خاله هامم بودن! تا تونست دیشب شست منو مامانمو گذاشت کنار!
هرچی دید گفت این چند عکس انداخت!
تا ته لیوانو عکس گرفت!
همش میگفت اینو کی خریده چی داماد خریده؟
(ما رسم نداریم داماد کلا چیزی غیر تلوزیون و اینه شمعدون بخره)
خلاصه پدرمونو دراورد ! هی چشماشو پر میکرد میزد زو پاش ک وای این استیل یا اب طلاس؟
وای داداشم مو سفید شده پول دراورده دامادش تخت ۶۰ ت بخابه! هی میگفت! خداروشکر شوهرم اون تایم نیومده بود هنوز!
بعد ک اومد ب خدمت بدبخت هم رسید البته ها!!!!
کمد لباسام دید لباسام دید! هی میکفت اینایی ک داری از خونه بابات اوردی یا اینحا خریدی؟
خالم گفت هرچی گفت فقط بخند جوابشو نده!
منم فقط میخندیدم هیچی نمیگفتم!
تا تو تراس رفت! فکن بقران قسم شوهرش مبلو برگردوند کفشو با سوعیچش پاره کنه بهمون بگه ک این اسفنج کف این موبلارو درست کرده!
کارش اسفنج و ایناس... ماشین داره بار میبره !
میگفت برای یافت اباد من فقط میبرم باراشونو ! بزور میخاست مبلو جر بده!
خیلی بد بود از دیشب خوابم نمیبره! هی نکاه میکنم خونه زندگی رو چیز خاصی نبود! اخرشم گفت انتخاب مامانت برای علی استباه بود! اگر میدونستم از اولش اینجوری اصلا برای بابات زن نمیگرفتم!
توام ب مامان چشم دراومدت رفتی! ب شوهرم گفت دختر بیاری بچشو عین خوذش تربیت میکنه سعی کن رو زنت کار کنی این مدلی تجملگرایی باشه هرجی داری باید تاوان بدی پای بچت
خیلی زشت بود حرفاش الان ک بهشون فکر میکتم میخام پاره بشم از حرف 😩😩 چرا ننداختمش بیرن ب مامانم بگم ی دعوای جدید شروع میشه!