یه خواستگار سنتی ۱۴ سال بزرگتر از خودم داشتم سر اینکه موهاش ریخته بود شک داشتم ازدواج کنم یا نه
بعدش اون منو یجوری دک کرد البته با بی احترامی و دعوا و اینها باهم قهر کردیم
نه مهربون و قشنگ، دوسش ندارم اما واقعا دیگه نمیتونم صبر کنم، از وقت ازدواجم گذشته،
حالا میگم کاش شک نمیکردم و ازدواج میکردم باهاش
تا جایی که میگم قهر و دعوا و بدرفتاری هامونو فراموش کنم و دوباره غرورمو له کنم و بهش پیام بدم، باز میگم اینجوری ازدواج میکنم اما با له شدن غرورم
انگار که دیگه تو اون زندگی دوست داشتنی نیستی...
هرچی هم بشه میگه خودت زنگ زدی دوباره...
من از زندگی چیزی بلد نیستم، لطفا بهم بگید چیکار باید کرد؟