من با مادر شوهرم خیلی خوب بودم عین مادر دوستش داشتم بچه ها م رو اغلب وقتی کار داشتم نگه میداشت منم همه کارهای روزمره از خرید و بازار بردنی و هر جایی میخواست بره میبردم میاوردمش یه جاری دارم که فامبلشونه من غریبه ام اونوقت پسرم دیروز اومده میگه مامان بزرگ گفته زن عموت فقط میاد چایی میخوره میره اونوقت مادرت هر وقت میاد خبر عالم و آدم رو داره در صورتیکه خدا شاهده من خبرها فامیلشون رو خودش بهم میده