اسی منم شرایطم مثل تو هست ولی نمی تونم طلاق بگیرم
همسر من بیمار دوقطبی هست
یه روز خوبه ۱۰ روز بد
از شب می خوابه تا ۵ عصر فردا
به شدت منزوی
متنفر از همه
شکاککککک
هیچ محبتی نسبت به بچه ها نداره
اصلا دوس ندارم باهاش برم خرید
انگار می خواد فروشنده رو قورت بده با نگاهاش انگار به همه شک داره که نظر رو من داشته باشن
وای دو ماه پیش عروسی برادرزادم بود از فیلم بردار تشکر کردم چنان بلایی سرم اورد هنوزم حالم بد میشه از یاداوریش
همش مادرش رو نفرین و لعن می کنم چرا چرا چرا
براش نباید زن می گرفتن تازه قبل من طلاق گرفته بود همیشه هم بهانش از جدایی این بود که همسرش زیاد با پسر های فامیل راحت بود من اویل حق رو به همسرم می دادم اما بعدها متوجه شدم همسرم متوهمه یادمه سه روز بعد عقدمون خونه مادرشوهرم بودیم شوهر خواهرشوهرم روبروم نشسته بود اخر شب انقدر به من حرف رکیک زد که چرا به فلانی نگاه کردی ای خدا به نظرم شوهرم صد پله بدتر از شوهر تو هست