من همونم که چندماه دیسکم و پاره شده دارم وزنمو کم میکنم بلکه دکتر عملم کنه. ولی شوهرم هرروز استرس میده بهم. الانم اومده بود کمکم بخدا مامانم اینجا میاد هیجی نمیخوره شوهرم دست و دلباز بودولی ازبس ک مادرش تواین مریضی من میگفت خرجاگرونه ولی درک نمیکرد که باید یکی کمک من باشه کسیوندارم من برادرزادم 15سالشه با مادرم زندگی میکنه شوهرم خیلی ولخرجی من 9ماهه اینجورییم تواین بیماری من مادرش مریض شد و بعدش مرد حرفاش هنوز اثر رو شوهرم هست همش میگه مادرم راست میگفت تو زن نیستی درک نمیکنه من مریضم استرس میده بهم جلوی برادرزادم گفت تو اگه چاق تر میشدی 200کیلومیشدی باید با جرثقیل بلندت میکردیم برادرزادم تو بلوغه نمیخاستم جلوی اون بهم بی احترامی کنه گفت حقته که روی تختی خوشخالم ازاینکه روی تختی.. ننم راست میگفت بچها بخدااا قسم خیلی خرجای دیگم میکنه ولی من کسیو ندارم خب چکارکنم خونم بهم ریخته بود برادرزادمو زنگ زدم اومد کمکم کنه من روتخت نشستم اونم کارارو انجام داد خیلی تحقیزم میکنه نمیدونم مادرمم پیره میگه اینجا میاد شوهرت همش دادوبیدادمیادمیکنه من سکته میکنم نمیدونم چکارکنم از سه طرف مریضم از یه طرفم این همش سکته میده مادرشوهرم 3ماهه فوت کرده خودمم 9ماه مریض شدم اونموقع ک مادرش زنده بود تو یه حیاط زندگی میکنیم همش مادرش جواب سلام مادر منو نمیداد شوهرم طرف منو میگرفت الان که مرده داره اخلاق مادرشو پیش میگیره میگه منم پسر همون مادرم کلا برعکس شده وقتی مادرش زنده بود بهم گفت خاک توسرت نگا کن مادرم جه راه میره 75سالشه ولی تو26سالته چاق شدی افتادی زمین اینجوری شدی حقته بعدیه هفته مادرش به طرز عجیبی مریض شد و مرد