رفته بودیم بیرون شهر بعد رفته بودیم لب رودخونه من خیلی سردم شده بود به شوهرم گفتم بیا بریم کلبه بعد گفت صبر کن یه نیم ساعت دیگه بریم بعد من گفتم بیا اذانم که گفتن بریم نماز بخونیم بعد گفت نه منم به شوخی راه افتادم گفتم من رفتما
بعد گفت کجا خانم
بعد من هنوز یکم که دور شدم جاریم گفته نگا زنت به حرفت اصلا گوش نکرد تقصیر خودته باید باهاش جدی باشی انقدر صمیمی رفتار نکنی که به حرفت سریع گوش نکنه زنت خیلی خودسره و اینا
شوهر منم میدونه من شوخی میکردم ولی با حرفای اون ناراحت شده و وقتی برگشتم کنارش تو خودش بود
میدونستم یکم حسود هست ولی نه تا این حد 😐😐هییییی
خوبه من روابطمو بازم باهاش حفظ کردم 😏