دل همرو تونستم بدست بیارم به جز شوهرم
هرجا میرم بهم میگن خوش اخلاقی ...سه هفتس عروسی کردم عروسی کوچیک خودمونی گرفتیم ..خیلی فامیلای شوهرم تازه دارن می بینن منو.. همه خوششون میاد
فامیل شوهرم بعده چهل سال از خارج اومده یذره باهام حرف زد برگشت ب مادرشوهرم گفت چقدر خونگرمه عروست ... چندماه قبل عروسیم کتف و فکم شکست نه روز بیمارستان بودم کل پرستارا عاشقم شدن فوری باهاشون دوست شدم دکتر ک فکم جراحی کرد میگفت تو دخترخودمی هی میگفت چقد صبوری ینی بیش از صدبار این جمله رو بهم کفت ..اینجا ک اومدم همسایه ها خیلییی فیس و چسی هستن ولی تا باهاشون سلامعلیک کردم توی اسانسور... یبار دیدم خانومه برام کیک اورد بعدم گفت روزا بیا پیشم منم تنهام بعدم گفت تاحالا با هیشکیییی رفت امد نداشتمو هیشکیو راه نمیدم خونه م
حالا اینارو گفتم
منظورم اینه اگه من بدم به گفته ی شوهرم
چطور بقیه اینونمیگن ..به شوهرمم گفتم .. گفتم من بدم چرا فامیلات انقد ازم تعریف کردن ....مادربزرگش از قبل عید اومده خونمون هنوز نرفته ...میگم چرا ننه ت انقد اینجا راحته .. چرا همسایه میخاد باهام معاشرت کنه .. هیچ جوابی نداره هیچییی