شوهرم یه جوریه موجیه انگار،
قراره بریم شهر مادرشوهرم اینا که دوساعت با مافاصله دارن.
خواهراش وضع مالی خوبی ندارن،
بعد من گفتم نفری یه پاکت شیرینی بگیرم ببریم براشون و پول نقد هم بردار که عیدی بدی،
گفت نفری صد تومن عیدی بدم گفتم باشه بعد خودش حساب کرد دید زیاد میشه زورش اومد، من گفتم خوب کمتر بده که بتونی به همه بدی بعد گفت نه من کمتر از صد تومن نمیدم گفتم باشه خودت میدونی،
رفتیم تو شهر من چهار پاکت شیرینی رو خریدم اومدم و گفتم خوب یا برو بانک پول نو بگیر یا برو عابر بانک یهو زورش اومد گفت نه نمیخام نمیرم اصلا عیدی نمیدم،
میخاد عیدی بده به خواهرزاده هاش با من دعوا داره سر من منت میزاره انگار میخاد به کسو کارای من عیدی بده، خدا شاهده من غریب هستم هیچکس از من نیس که عاقا بخاد عیدی بهشون بعد....حالا من میخام هیچی نزارم ببره حتی همون شیرینی هارو هم نبرم، والا از بس خوب بودم این شده جوابم اگه سلیطه بازی دربیارم که حق نداری ببری بدی اونوقت خوبه حالش جا میاد