2733
2734

بنام خداوند رنگین کمان...

در یک خانواده متوسط متولد شدم، فرزند اول خانواده هستم ، یک برادر و سه خواهر دارم، پدر و مادرم بیسواد هستن، زیر دست پدری  بد اخلاق دیک تات ور و مادری ک توسری خور بود قد می‌کشیدیم ،مادر بخاطر ۵ فرزندش سالها سوخت و ساخت و موند ، بارها و بارها کتک خورد، پدرم بارها بیرونش کرد از منزل بیرونش کرد اما چون جایی و پشت و پناهی نداشت موند...

بدون خرجی و با یه خرجی بخور و نمیر بزرگ شدیم، بزور دیپلم گرفتم چون هزینه ی تحصیل منو و باقی برادر و خواهرا رو نمی‌داد..وقت سربازیم شد و رفتم سربازی وتنها شانسی ک آوردم محل خدمتم تهران بود، من و برادرم از بچگی کار میکردیم و درآمدمون رو پدر ازمون میگرفت، سرباز بودم و چون خرجی نداشتم بعداز ظهرا کار می‌کردم و یا مرخصی میگرفتم و میرفتم سرکار ک خرج خدمت سربازیمو بدم.. خواهرم خیاطی خوند و دیپلم خیاطی گرفت و کسب و کار خودشو راه انداخت.. گهگاهی برای برادر پول میفرستاد ک بتونم خدمتم رو ادامه بدم...  ،بخاطر ناملایماتی ک برام پیش اومده بود گوشه گیر و تنها و کم حرف بودم ، الان هم همینطورم..اواخر خدمتم بود پدر زنگ زد پادگان و گفت عروسیته مرخصی بگیر و بیا ،جرات مخالفت با پدر رو نداشتیم ،زنگ زدم به مادرم و گفتم من زن نمیخوام، دختره کیه؟ گفت نمیشناسم با پدر دختره ک فامیل دور پدرم بود خودشون بریده و دوختن، گفتم من نمیام وقت ازدواجم نیست ۲۰ سالم بود، گفت خودت به پدرت بگو ،حتی مادر هم جرات نداشت با پدرم مخالفت کنه، نرفتم و پدر به فرمانده م زنگ زده بود ک به این بچه مرخصی بدید کارت پخش کردیم، فرمانده م گفت برو کارت پخش کردن با  آبروی پدرت بازی نکن، برگشتم رسیدم خونه گفت کارت‌ها رو پخش کنید عقد و عروسی یکی شد...و من متاهل شدم.. پدر خانم و برادر خانم هایم معتاد بودن و من کم کم با مواد آشنا شدم و شروع به مصرف کردم .. خدا پسری به ما هدیه داد و من روز به روز مصرف بیشتر و داغونتر از روز قبل میشدم ..خانمم با وجود اینکه پدر و برادراش معتاد بودن اونها رو به من ترجیح داد و گفت من معتاد مثل تو ندیدم ک از صبح تا شب یکسره پای پیک‌نیک بشینه رفت... و من داغونتر شدم، با یه پسر بچه تنها موندم و به هروئین و کراک رو آوردم و دوسال به همین منوال گذشت... پدر بارها از من شاکی شد و منو میداد زندان، پنجشنبه از زندان آزاد میشدم، شنبه باز زندانی بودم.. یکبار ک از زندان آزاد شده بودم چون مصرف نمیکردم سرحال شده بودم ، آب زیر پوستم رفته بود ، و تفکّر باطل پدر ک این زن بگیره دیگه مصرف نمیکنه باعث شد ک منو خواستگاری ببرن، یه دختر ک دوسال ازمن بزرگتر بود، هیچ علاقه ای بهش نداشتم، گفتم نمیخوام...وپدر گفت دختره زنگ زده و گفته تمام فامیل های ما خبر دار شدن ک خواستگاری اومدین من راضیم و دومین زندگی مشترک شروع شد... خانم خوبی بود، مصرفم ادامه داشت و تابلو شدم باز..خسته شده بودم ، یکروز مواد زیادی دستم رسیده بود، سرنگ رو پر کردم و به نیت راحت کردن خودم از این زندگی تزریق کردم...مطمئن بودم با اون حجم از هروئین زنده نمیمونم...همین ک تزریق کردم تا اونجایی یادمه ک سرنگ رو از دستم خارج کردم، دیگه نمیدونم چند روز بیهوش بودم توی بیابون..اما وقتی به هوش اومدم دیدم خمارم...شروع کردم به داد و بیداد و فحش و ناسزا گفتن به خدا...مثل دیونه ها سنک پرت میکردم رو به آسمون ک چرا منو نمیکشی؟ فحش میدادم بد و بیراه میگفتم ...و در آخر گفتم خدایا من نمیتونم یا منو بکش و یا نجاتم بده... و خداوند به من لبخند میزد..سه روز بعدش خودمو توی محل ترک اعتیاد دیدم ک التماس میکنم منو پذیرش کنن.. پنجم فروردین سال ۸۸ 

چجوری دیپلم گرفتی؟

وقتی ۱۵ سالته

واقعا فکر کردی وقتی نصیحتم میکنی دارم به حرفات گوش میدم؟ نه فقط منتظرم تموم شه تا همون کار غلطو ادامه بدم:). بعضی وقتا به جای جر و بحث کردن فقط به طرف نگاه میکنی و تعجب میکنی که این حجم وسیعِ بی عقلی و نفهمی چطور توی کله ای به این کوچکی جا شده!. -entj-

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2738
منظورش روزهای پاکی هست عزیزم بعد از ترک میگن تولد دوباره 

😭😂وای من چ گیجم 

واقعا فکر کردی وقتی نصیحتم میکنی دارم به حرفات گوش میدم؟ نه فقط منتظرم تموم شه تا همون کار غلطو ادامه بدم:). بعضی وقتا به جای جر و بحث کردن فقط به طرف نگاه میکنی و تعجب میکنی که این حجم وسیعِ بی عقلی و نفهمی چطور توی کله ای به این کوچکی جا شده!. -entj-
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687