البته الان سه ماهه مشکل داریم با هم
خیلی مفصله نمیتونم کامل توضیح بدم
در کل آدم بدی نیست
بابای خوبیه خیلی عاشق بچهها ست حتی میگه فقط به خاطر اونا زنده م
میگه منم براش مهم نیستم حتی میگه اگه نمیتونم تحمل کنم این بی محبتی و سردیش رو خب برو
ولی وقتی مثلا میریم مسافرت با بچه ها چند روز نیستم هر روز به گوشی خودم زنگ میزنه در حالیکه دخترمم گوشی داره به اون زنگ نمی زنه
خب اگه من مهم نیستم چرا به گوشی اون زنگ نمی زنه احوال پرسی کنه ؟یا مثلا میگم بریم جایی از ترس اینکه ناراحت نشم میاد خب چرا؟
به خدا خسته شدم بعضی وقتا میگم برم کلا برنگردم چیه این زندگی مسخره
تنها برم تو اتاق خونه مامانم زندگی کنم بچه ها بمونن پیش باباشون چون نمیتونم ببرمشون شهر خودم
برم تنها تو اتاق بمونم اصلا بیرونم نرم