ی ماه پیش خواهرم ازمدرسه اومد مستقیم اومدپیش من سرکاربودم۱۱ سالشه خیلیم ضعیف و لاغر تارسیدپیشم گریه کرد ولی نمیگف مشکلش چیه همکارامم تعجب کرده بودن بالاخره همه رفتن بیرون خواهرم توضیح داد گف ازمدرسه ک اومدم بیرون ی مرده میانسال گفته بیاسوال دارم ازت اینم ساده رفته توپارکینگ ک جفت مدرسشون هس گفته چیشده مرده میگه کفشت چیشده چرااینطوریه یدفه پای خواهرمومیگیره و بو میکنه خواهرساده من تازه اون لحظه میفهمه میخاداذیتش کنه حالاخوبه دربازبوده فرارکرده خداروشکراتفاق بدتری براش نیفتاده ولی ازاون روز من حالم بده میخام برم اونو پیداکنم ابروشوببرم ی بلای سرش بیارم مطمعنم درکمین بچهای دیگم هس ب خواهرم قول دادم خونوادمونم متوجه نشن تازه روحیش خوب شده خیییلی ترسیده بود گریه هاش یادم نمیره چکارکنم من